- حریق
- آتش سوز، سوزان
معنی حریق - جستجوی لغت در جدول جو
- حریق
- آتش سوزی، آتش گرفتن دکان، خانه یا جای دیگر به صورت ناخواسته، حریق
- حریق ((حَ))
- سوزش، زبانه آتش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به آتش کشیدن به آتش افکندن سوختنسوزانیدن،جمع تحریقات
سوزاندن، چیزی را آتش زدن یا در آتش انداختن که بسوزد، آتش زدن در چیزی، با حرارت زیاد سبب آسیب یا آزار شدن
هماورد، هم آورد
آزمند، آزوند
ابریشم، پرنیان
درخشندگی وتابش برق که از ابر جهد
راه، روش
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
مصغر ازرق زاغ کبود
سوزنده
گروه چپیره (جماعت)
پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد
تیز، تند، زبان گز هم پیشه، همکار، هم حرف هم پیشه، همکار، هم حرف
فرو مانده زمینگیر
آزمند، آز پرور، آزور، آنکه فزونی خواهد، طمعکار، طمع، ولع
کرگدن، هزار پا
نیک استوار، جائی استوار
ابریشم
تنها، دور، منفرد
آزادی، آزاد شدن، آزاد مرد شدن، آزادگی
کسی که مال او را ربوده باشند
دندان غروچه کردن
سزاوار، لایق، درخور
ریش سترده ریش تراشیده
خشمگین
زمین پست علفناک
خوردم، خوبروی، درخشان، خردچوز
غرق شده، فرورفته در آب
پیرامون و گرداگرد خانه و عمارت، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، آنچه حرام شده و مس آن جایز نباشد
خالص، بی غش، شراب بی غش، بادۀ ناب