جدول جو
جدول جو

معنی حریق

حریق(حَ)
آتش سوز. (ربنجنی). آتش سوزان. (دهار) (ترجمان عادل بن علی) :
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد حریق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
، سوزش، سوختۀ به آتش. ج، حرقی ̍. سوخته شده. سوخته، آتش سوزان. سوزنده، آتش زبانه کشنده. (غیاث). شعله. اشتعال آتش، آتش جهنم، آواز دندان که برهم سایند.
- حریق جنگ، آتش جنگ.
- حریق زده، کسی که دارائی خویش در آتش سوزی از دست داده باشد
لغت نامه دهخدا