نیک سوزانیدن. (تاج المصادربیهقی). نیک بسوختن. (زوزنی). سوختن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). نیک سوختن و سوزانیدن. (آنندراج). نیک سوزانیدن چیزی را به آتش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : وآن خیالی باشد و ابریق نی قصد آن دلاله جز تحریق نی. مولوی (مثنوی). ، تشنه کردن چراگاه، شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تحریق در این مصراع: ’و ان تکن الحوادث حرقتنی’ بمعنی اصابت است. (ازاقرب الموارد)