حراء. کوهی است به مکه. جبل النور: سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حری. ناصرخسرو. عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف وشهلا. خاقانی. دو نایبند ز جود تو دجله و جیحون دو چاکرند ز حلم تو بوقبیس و حری. ؟ رجوع به حراء شود
حِراء. کوهی است به مکه. جبل النور: سخن نهان ز ستوران به ما رسید چو وحی نهان رسید ز ما زی نبی به کوه حری. ناصرخسرو. عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف وشهلا. خاقانی. دو نایبند ز جود تو دجله و جیحون دو چاکرند ز حلم تو بوقبیس و حری. ؟ رجوع به حِراء شود
آزادی. آزادگی. حریت: ای به حری و به آزادگی از خلق پدید چون گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. آن پسندیده به رادی و به حری معروف آن سزاوار به شاهی و به تاج اندرخور. فرخی. نام جدان و بزرگان ز گهر کرده بزرگ حری آموخته از گوهر جدان قدیم. فرخی. لکن چو خان بخدمت درگاه او دوید حری نمود و نستد از او ملک و خانمان. فرخی. در وزیری نکنی جز همه حری تلقین در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم. فرخی. میر اجل مظفر عادل قطب کرم و نتیجۀ حری. منوچهری. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. خواجه بوالفتح عارض لشکر اصل حری و سیداحرار. مسعودسعد
آزادی. آزادگی. حریت: ای به حری و به آزادگی از خلق پدید چون گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. آن پسندیده به رادی و به حری معروف آن سزاوار به شاهی و به تاج اندرخور. فرخی. نام جدان و بزرگان ز گهر کرده بزرگ حری آموخته از گوهر جدان قدیم. فرخی. لکن چو خان بخدمت درگاه او دوید حری نمود و نستد از او ملک و خانمان. فرخی. در وزیری نکنی جز همه حری تلقین در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم. فرخی. میر اجل مظفر عادل قطب کرم و نتیجۀ حری. منوچهری. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. خواجه بوالفتح عارض لشکر اصل حری و سیداحرار. مسعودسعد
مقابل برّی، ساکن دریا، دریایی مثلاً جانوران بحری، در علم زیست شناسی پرنده ای شکاری با بال های کشیده، دم باریک، پشت خاکستری و سر سیاه، آشنا به راه های دریایی، ملاح
مقابلِ برّی، ساکن دریا، دریایی مثلاً جانوران بحری، در علم زیست شناسی پرنده ای شکاری با بال های کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری و سر سیاه، آشنا به راه های دریایی، ملاح
قصد کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام). توخی و تعهد. (منتهی الارب). و منه قوله تعالی: فاولئک تحروا رشداً. (قرآن 14/72). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قصد کردن بسوی قبله. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از تیمم وارهاند جمله را وز تحری طالبان قبله را. مولوی (مثنوی). همچو قومی که تحری می کنند بر خیال قبله هر سو می تنند. مولوی (مثنوی). چون تحری در دل شب قبله را قبله نی و آن نماز او را روا. مولوی (مثنوی). ، صواب ترین جستن. (تاج المصادر بیهقی). صواب جستن. (زوزنی) (ترجمان علامۀجرجانی ترتیب عادل بن علی). صواب جستن و سزاوار و بهترین جستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رأی صواب ترین جستن. (منتهی الارب). طلب چیزی که در غالب گمان درخوراستعمال باشد و یا طلب شایسته ترین دو امر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب احدی الامرین و اولاهما. (تعریفات جرجانی). چیز شایسته و صواب جستن. (فرهنگ نظام) : گفت دلقک من نمیگویم گذار لیک میگویم تحری پیش آر. مولوی (مثنوی). بی تحری واجتهادات هدی هرکه بدعت پیش گیرد از هوی. مولوی (مثنوی). ، (اصطلاح فقه) تحری در شرع طلب چیزی است از عبادات به حقیقت گونه هنگامی که دانستن حقیقت آن متعذر باشد و این تحقیق گونه را در معاملات توخی گویند و در عبادت تحری... و تحری جز شک و ظن است، چه شک حالت مساوی بودن دو طرف علم و جهل است نسبت به چیزی و ظن ترجیح یکی از دو جانب است بدون دلیل، لیکن تحری ترجیح یکی از دو جانب است بخاطر دلیلی که بدان بطرف علم راه برده شود هرچند بدان به حقیقت علم نرسند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جستجو کردن. جستن. طلبیدن: تا این غایت هر کار که از عزم ماضی او به امضا رسیده... رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مدعی بوده است. (سندبادنامه ص 217). و مرا ایثار رضا و تحری فراغ بر جملۀ مهمات و معضلات مقدم باشد. (سندبادنامه). و طاعت و مطاوعت ایشان با تحری رضای خویش و انبیا که نواب مطلق اند برابر داشت. (سندبادنامه). و بشرایط مرافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 46- 47). و پسر خواهرزاده را در التزام خدمت و تحری مراضی و توخی مباغی او مثال داد. (ایضاً ص 229) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). تحری به مکانی، درنگ کردن در جایی. (منتهی الارب). درنگ کردن به جایی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تمکث به مکانی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
قصد کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (فرهنگ نظام). توخی و تعهد. (منتهی الارب). و منه قوله ُتعالی: فاولئک تحروا رشداً. (قرآن 14/72). (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قصد کردن بسوی قبله. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از تیمم وارهاند جمله را وز تحری طالبان قبله را. مولوی (مثنوی). همچو قومی که تحری می کنند بر خیال قبله هر سو می تنند. مولوی (مثنوی). چون تحری در دل شب قبله را قبله نی و آن نماز او را روا. مولوی (مثنوی). ، صواب ترین جستن. (تاج المصادر بیهقی). صواب جستن. (زوزنی) (ترجمان علامۀجرجانی ترتیب عادل بن علی). صواب جستن و سزاوار و بهترین جستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رأی صواب ترین جستن. (منتهی الارب). طلب چیزی که در غالب گمان درخوراستعمال باشد و یا طلب شایسته ترین دو امر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب احدی الامرین و اولاهما. (تعریفات جرجانی). چیز شایسته و صواب جستن. (فرهنگ نظام) : گفت دلقک من نمیگویم گذار لیک میگویم تحری پیش آر. مولوی (مثنوی). بی تحری واجتهادات هدی هرکه بدعت پیش گیرد از هوی. مولوی (مثنوی). ، (اصطلاح فقه) تحری در شرع طلب چیزی است از عبادات به حقیقت گونه هنگامی که دانستن حقیقت آن متعذر باشد و این تحقیق گونه را در معاملات توخی گویند و در عبادت تحری... و تحری جز شک و ظن است، چه شک حالت مساوی بودن دو طرف علم و جهل است نسبت به چیزی و ظن ترجیح یکی از دو جانب است بدون دلیل، لیکن تحری ترجیح یکی از دو جانب است بخاطر دلیلی که بدان بطرف علم راه برده شود هرچند بدان به حقیقت علم نرسند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جستجو کردن. جستن. طلبیدن: تا این غایت هر کار که از عزم ماضی او به امضا رسیده... رعایت رضای ایزد سبحانه و تعالی و تحری مرضات او در آن مضمون و مدعی بوده است. (سندبادنامه ص 217). و مرا ایثار رضا و تحری فراغ بر جملۀ مهمات و معضلات مقدم باشد. (سندبادنامه). و طاعت و مطاوعت ایشان با تحری رضای خویش و انبیا که نواب مطلق اند برابر داشت. (سندبادنامه). و بشرایط مرافقت و مصادقت در تحری مراضی و توخی مطالب و مباغی آن حضرت قیام نمودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران صص 46- 47). و پسر خواهرزاده را در التزام خدمت و تحری مراضی و توخی مباغی او مثال داد. (ایضاً ص 229) ، درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی). تحری به مکانی، درنگ کردن در جایی. (منتهی الارب). درنگ کردن به جایی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تمکث به مکانی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
ممالیک بحری، ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 ه. ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسلۀ خود برافتاد. (از طبقات سلاطین اسلام). و رجوع به بحریه شود، پاره ای بزرگ از آتش، و منه الحدیث، اذا کان یوم القیمه تخرج بحنانه من جهنم فتلقط المنافقین لقط الحمامه القرطم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
ممالیک بحری، ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دو طبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و مردمی دلیر و مدبر بودند و در برابر صلیبیون و تاتار بخوبی مقاومت داشتند. ممالیک بحری از 768 تا حدود 784 هَ. ق. حکومتشان طول کشیده است و آخرینشان حاجی ملقب به مظفر بود که به دست ممالیک برجی با سلسلۀ خود برافتاد. (از طبقات سلاطین اسلام). و رجوع به بحریه شود، پاره ای بزرگ از آتش، و منه الحدیث، اذا کان یوم القیمه تخرج بحنانه من جهنم فتلقط المنافقین لقط الحمامه القرطم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
منسوب به بحر. (انساب سمعانی). دریائی. (لغات مصوبه فرهنگستان) (ناظم الاطباء). مقابل بری، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید: بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش. نظامی.
منسوب به بحر. (انساب سمعانی). دریائی. (لغات مصوبه فرهنگستان) (ناظم الاطباء). مقابل بری، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید: بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش. نظامی.