معنی حری حری (حَ ری ی) سزاوار. (دهار). شایسته. ازدر. درخور. زیبای . زیبندۀ. برازای . برازندۀ. شایان . بابت . جدیر. حقیق. خلیق. قمین. لایق. قابل. حجی. محری. ج، احریاء: چون بروبی خاک را جمع آوری گوئیم غربال خواهم ای حری. مولوی لغت نامه دهخدا