آزادی. آزادگی. حریت: ای به حری و به آزادگی از خلق پدید چون گلستان شکفته ز سیه شورستان. فرخی. آن پسندیده به رادی و به حری معروف آن سزاوار به شاهی و به تاج اندرخور. فرخی. نام جدان و بزرگان ز گهر کرده بزرگ حری آموخته از گوهر جدان قدیم. فرخی. لکن چو خان بخدمت درگاه او دوید حری نمود و نستد از او ملک و خانمان. فرخی. در وزیری نکنی جز همه حری تلقین در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم. فرخی. میر اجل مظفر عادل قطب کرم و نتیجۀ حری. منوچهری. خوی کرام گیر که حری را خوی کریم مقطع و مبدا شد. ناصرخسرو. خواجه بوالفتح عارض لشکر اصل حری و سیداحرار. مسعودسعد