مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
مارمولَک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دُمِ بلند که قادرند دُم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چَلپاسه، باشو، ماتورَنگ، کَربَش، کَربَشه، کَرفَش، کَرپوک، کَرباشه، کَرباشو، کَلباسو، برای مِثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خوردِ ایشان پوستِ روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، کرباسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو
مارمولَک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دُمِ بلند که قادرند دُم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چَلپاسه، کَرباسه، باشو، ماتورَنگ، کَربَش، کَرفَش، کَرپوک، کَرباشه، کَرباشو، کَلباسو
بربار. (انجمن آرا) (برهان). حجره ای بر بالای حجره ای دیگر. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (برهان). فروار. بربار و بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (ناظم الاطباء). رجوع به بربار شود.
بربار. (انجمن آرا) (برهان). حجره ای بر بالای حجره ای دیگر. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (برهان). فروار. بربار و بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (ناظم الاطباء). رجوع به بربار شود.
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در دشت واقع شده و گرم سیری است. سکنۀ آن 125 تن است و آب آن از چاه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بگان می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در دشت واقع شده و گرم سیری است. سکنۀ آن 125 تن است و آب آن از چاه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ بگان می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود: به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان. فرخی. پیش خردمند در این حربگاه بیخردان را همه تن عورت است. ناصرخسرو. و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص). به حربگاه دو کار است دشمنانش را قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن. سوزنی
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود: به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان. فرخی. پیش خردمند در این حربگاه بیخردان را همه تن عورت است. ناصرخسرو. و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص). به حربگاه دو کار است دشمنانش را قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن. سوزنی