جدول جو
جدول جو

معنی حرابی - جستجوی لغت در جدول جو

حرابی
(حَ)
جمع واژۀ حرباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حرابی
(حِ بی ی)
منسوب به حراب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرابی
تصویر زرابی
آنچه که بر آن تکیه دهند، بالش ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
ویرانی، تباهی، فساد، بی نظمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
حرام بودن، نوشیدنی الکلی، حرامی کردن مثلاً مرتکب شدن فعل حرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرابی
تصویر عرابی
عرب بیابان نشین، برای مثال چون فارغ شد از آفرین و دعا / عرابی بشد خرم و بارضا (شمسی - لغتنامه - آفرین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرابی
تصویر ضرابی
ضرّاب، بسیار زننده، سخت زننده، آنکه سکه ضرب می کند، زرگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
مربوط به حساب،
کنایه از راست، درست مثلاً حرف حسابی،
بی عیب و نقص، بی کم و کاست مثلاً شغل حسابی،
کنایه از متشخص مثلاً آدم حسابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرابی
تصویر شرابی
به رنگ سرخ ارغوانی، ظرف شراب
شراب فروش، سقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرابی
تصویر غرابی
نوعی خرما، نوعی نان شیرینی، غرابیّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرایب
تصویر حرایب
اموال، مال ها، دارایی ها، جمع مال
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
آنکه اهل محراب و ملازم آن است.
- زاهد محرابی، پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است:
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.
منوچهری.
، نوعی از شمشیر. (غیاث) (آنندراج). قسمی از شمشیر. (ناظم الاطباء) ، مسجد. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قوسی. کمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ابروان محرابی، کمانی:
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد.
حافظ.
، هر چیز که به شکل محراب باشد.
- ریش محرابی، همانند محراب در هیأت
لغت نامه دهخدا
اوار ویرانی، تباهی، مستی و بی خویشتنی، زیان ویرانی مقابل آبادی، تباهی فساد، مستی و بیخودی، زیان ضرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرابیه
تصویر حرابیه
چای تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرابی
تصویر محرابی
مهرابی گونه ای شمشیر منسوب به محراب: ، مسجد، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
افزوده کلاغی نوک کلاغی در استخوان دوش، کلاغ زاغی زاغگون، خرمای سیاه خرمای زاغی، نان بادامی نوعی خرما، نوعی نان شیرینی غرابیه غرابیا، زایده ایست در کنار فوقانی و مجاور بریدگی به همین نام در استخوان کتف به شکل منقار کلاغ در راس این زایده عضلات سینه یی کوچک و غرابی بازویی و سر کوتاه عضله دو سر بازویی می چسبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترابی
تصویر ترابی
رستی
فرهنگ لغت هوشیار
رود نواز دنبک نواز، زننده، زرابی زرابگر کسی که پول سکه زند، کارگر ضرابخانه، جمع ضرابیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرابی
تصویر عرابی
از اعرابی: تازی اعرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
دزد راهزن منسوب به حرام حرامکار، دزد راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرافی
تصویر حرافی
زبان آوری، تیز زبانی، سخنوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حراجی
تصویر حراجی
مشته ای دکانی که در آن حراج کنند
فرهنگ لغت هوشیار
همار دار، شمارگر، درست، والا ارزشمند منسوب و مربوط به حساب، عالم بعلم حساب حسابدان، درست صحیح (کاری حسابی کرده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزابی
تصویر حزابی
کوتاه درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابی
تصویر شرابی
میگون ازرنگ ها، میخواره مغی منسوب به شراب، باده پرست میخواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسابی
تصویر حسابی
منسوب به حساب، دارای نظام و اصول درست، به طور کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرامی
تصویر حرامی
((حَ))
حرامکار، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرابی
تصویر ضرابی
((ضَ رّ))
کسی که پول سکه می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرابی
تصویر غرابی
((غُ))
نوعی خرما، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرابی
تصویر محرابی
منسوب به محراب، مسجد، نوعی شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
ویرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
Destructiveness, Destructivity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
разрушительность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خرابی
تصویر خرابی
Zerstörungswut
دیکشنری فارسی به آلمانی