جدول جو
جدول جو

معنی حدابیر - جستجوی لغت در جدول جو

حدابیر
(حَ)
جمع واژۀ حدبار. ناقه های لاغر و سالهای قحط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدابیر
تصویر مدابیر
مدبرها، بدبخت ها، بخت برگشته ها، جمع واژۀ مدبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
کسی که حساب همه چیز را نگه می دارد و نفع و ضرر هر کاری را می سنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذافیر
تصویر حذافیر
کناره های چیزی، تمام، همه، سراسر
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
جمع واژۀ حبّور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تدبیر. تدبیرها و بندوبست و ص-لاح دید. (ناظم الاطباء) : و انواع تدابیر موافق انوار تقادیر نمی آید. (سندبادنامه ص 55). رجوع به تدبیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدبور، به معنی بدبخت است. (فرهنگ فارسی معین) : زعیم آن مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). سلطان هر که از آن مدابیر می گردید و ایمان می آورداو را امان می داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 425). بقایای آن مدابیر برمیدند و راه هزیمت گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394). تا بدین طریق اغراء و اضلال آن مدابیر مخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای جهالت سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی). تیرهایی که از اجل سهمی بود و از ضربت ملک الموت زخمی بر آن مدابیر پران کردند. (جهانگشای جوینی). تا وقت نماز جمله آواز برکشیدند و بر آن مدابیر حمله بردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
ناقۀ لاغر پوست بر استخوان چسبیده. (منتهی الارب). الناقه الضامره. (اقرب الموارد). ج، حدابیر
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
شمارگر کسی که همه جوانب امور را دقت کند و بسنجد: (حسابگر ماهری است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معابیر
تصویر معابیر
چوب لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابیر
تصویر مسابیر
جمع مسبار، زخم کاوها گمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنابیر
تصویر طنابیر
جمع تنبور، از ریشه پارسی تنبورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدابیر
تصویر تدابیر
جمع تدبیر، پایان بینیها کار ساختمانها، اندیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابیر
تصویر انابیر
پارسی تازی شده، جمع انبار، انبارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدابین
تصویر خدابین
آنکه در اعمال و رفتار خود متوجه خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرابیه
تصویر حرابیه
چای تازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
دست بالا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زنبور، کلیزان کبتان حشره ایست از راسته نازک بالان که دارای چهار بال نازک است و قطعات دهانیش بیشتر لیسنده است. تغییر شکل این حشره کامل است. زنبوران معمولا به طور اجتماع با تشکیلات منظم میزیند و در سوراخهاو شکافهای بین دیوار یا زمین لانه هایی برای خود تهیه میکنند که فاقد ذخیره غذای است زنبور دارای سوزن زهر آلودی است موسوم به نیش که به کیسه زهری مرتبط است و حشره برای دفاع یا بی حس کردن شکار و احیانا کشتن آن از نیش خود استفاده میکنند. در تداول عامه زنبور به دو نوع ازین حشره اطلاق شود: زنبوهای زرد رنگ که کوچکترند زنبورهای سرخ رنگ که درشت تر میباشند. از لحاظ زندگی و طرز تعذیه هر دو نوع یکسانند ولی از کلمه زنبور بیشتر مراد زنبور زرد رنگ است زنبور زرد زنبور تخمی. یا زنبور خرمایی زنبور سرخ. یا زنبورسرخ گونه ای زنبور که از زنبورهای زرد درشت تر است و طول اندامش تا 3 سانتیمتر میرسد و بیشتر در حفره های پوسیده تنه درختان و شکاف دیوارها لانه دارد. نیش وی از زنبورهای زرد رنگ دردناک تر است زنبور گاوی زنبور خرمایی زنبور طلایی سوسک طلایی. یا زنبور عسل حشره ایست از راسته نازک بالان که دارای نژادهای مختلف است و از روی رنگشان تمییز داده میشود. زنبور عسل ممکن است سیاه قهوه ای زرد طلایی و دو رنگ باشد بعصی نژادهای آن خونسرد و ملایم و برخی بسیار عصبانی و موذیند. حشره ایست اجتماعی در بعض امکنه به تعداد 30 تا 40 هزار در یک جا و به کمک هم زندگی میکنند. در هر اجتماع زنبور عسل یک ماده موسوم به ملکه یا شاهنگ وجود دارد که درازای بدنش در حدود 2 سانتیمتر و مخروطی شکل است و بالهایش به انتها نمیرسد. ملکه غریب 4 یا 5 سال عمر میکند. بقیه ماده زنبورهای یک اجتماع ماده های عقیم و موسوم به عمله میباشد. و طول بدنشان بین 12 تا 14 میلیمتر و انتهای بدنشان بیضی است. در هر اجتماع زنبور عسل بین 500 تا 5000 زنبور نر وجود دارد. بالهای زنبورهای نر از انتهای بدن هم میگذرد و قدشان بین 15 تا 17 میلیمتر است. عمرشان 3 تا 4 ماه است. عمر زنبورهای تابستانی بین 6 تا 8 هته و عمر کارگرهای زمستانی بین 6 تا 8 ماه است ملکه و نرها کار میکنند و حتی بدون کمک کارگران هم تغذیه نمیتوانند بکنند از فواید زنبور عسل تهیه عسل و موم است زنبورانگبین منگ انگبین نحل. یا زنبور گاوی زنبور سرخ، اخگر آتش، پرده ایست از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبور، بخت برگشتگان تیره بختان خستگان زخمیان جمع مدبور بدبختان: سلطان بفرمود تابر سبیل استدارج... لشکر او پشت فرا دادند و آن مدابیر بدان خدعت مغرور گشتند... توضیح مدبور در دزی ذکر گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدابیر
تصویر تدابیر
((تَ))
جمع تدبر، جمع تدبر، اندیشه ها، پایان بینی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
((~. گَ))
کسی که همه جوانب امور را دقت کند و بسنجد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنابیر
تصویر زنابیر
((زَ))
جمع زنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
بیشینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسابگر
تصویر حسابگر
دوراندیش
فرهنگ واژه فارسی سره
پایان نگری ها، تدبیرها، چاره اندیشی ها، درایت ها، رایزنی ها، شورها، عاقبت اندیشی ها، مشورت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
Maximum
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
maximum
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
максимальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
maximal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
максимальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
maksymalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
最大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
máximo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
massimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حداکثر
تصویر حداکثر
máximo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی