- حجج
- جمع حجه، گواه ها جمع حجت. یا حجج اسلام، جمع حجت اسلام (حجه الاسلام) حجه الاسلامان
معنی حجج - جستجوی لغت در جدول جو
- حجج
- حجت ها، برهان ها، دلیل ها، نمودارها، سندها، جمع واژۀ حجت
- حجج ((حُ جَ))
- جمع حجت، دلایل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گنجایش
آهنگ طواف کعبه کردن به نیت عبادت معروف، حج کننده
گناه خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن خیره شدن چشم، بحث، حرمت، تنگ شدن
تیز نگریستن به کسی
عاقل، هوشمند، دانا
از پارسی ک هنجیدن هنهجش
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
کجی خمیدگی خماندن، باز گرداندن
کلفتی، گندگی، بر آمدگی
کبک نر
اگر به گفته آنندراج و پارسی باشد: هجک گل
میانگی، باز داشت باز داشتن، در میان آمدن، گلو بریدن، روده ریش از تشنگی خویش نزدیک، سوی، پاک
بازداشتن، منع کردن، کسی را از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه کنار، دامان، آغوش پناه کنار، دامان، آغوش پناه
نمودار، دلیل، بینه، برهان، ثبت، آوند
جمع حجاب، پرده ها
کسی که بسیار حج کند
کرانه، زی، پناهگاه زیرکی، پرده، اندازه
هم آوای رنج نموداری، ناگه پیدایی، نزدیکیدن نزدیک شدن، گوشه گیری، گردگیری هم آوای کتف چوب زدن
پنبه زنی، تابیدن، گرد ساختن نان بسیار خوار، شیر خرما
نیازمند شدن
حجاب ها، پرده ها، جمع واژۀ حجاب
حاج ها، به حجّ رفتگان، جمع واژۀ حاج
کسی که مراسم حج را به جا آورده، حاجی
تنگی و فشار، اعتراض، شکایت، گناه، بزه
حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجه او نبودن
حرجی بر کسی نبودن: گناه و اعتراضی متوجه او نبودن
منع کردن وارث از ارث به واسطۀ وجود وارث دیگر چنان که نوه با بودن فرزند ارث نمی برد
حجب حرمان: در فقه حجبی که در آن، وارث از تمام ارث منع شود
حجب نقصان: در فقه حجبی که در آن، وارث از قسمتی از ارث منع شود
حجب حرمان: در فقه حجبی که در آن، وارث از تمام ارث منع شود
حجب نقصان: در فقه حجبی که در آن، وارث از قسمتی از ارث منع شود
لجه ها، میانه های دریا، جماعت بسیار، جمع واژۀ لجه
حجره ها، غرفه ها، اتاقها، خانه ها، جمع واژۀ حجره
مقداری از فضا که در تصرف جسم باشد، جسم فضایی، کنایه از اندازه، مقدار مثلاً حجم کارمان زیاد است
پانزدهمین سورۀ قرآن کریم مکی دارای ۹۹ آیه، دامان، کنایه از پناه، کنف، کنار، آغوش
منع کردن کسی از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه به علت کمی سن یا دیوانگی یا علت دیگر، منع کردن، بازداشتن
منع کردن کسی از تصرف در اموال خود از طرف قاضی یا دادگاه به علت کمی سن یا دیوانگی یا علت دیگر، منع کردن، بازداشتن
چرک چشم، کاسه چشم مغاکی ها