جدول جو
جدول جو

معنی حبطی - جستجوی لغت در جدول جو

حبطی
(حَ طی ی / حَ بَ طی ی / حَ بِطی ی)
منسوب به حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط. سمعانی گوید: هو بطن من تیم (کذا) و هو الحرث بن عمرو بن تمیم بن مرت و الحرث هو الحبط بکسرالباء وبوالده یقال له: الحبطات. رجوع به حبط تمیمی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبلی
تصویر حبلی
آبستن، باردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبشی
تصویر حبشی
از مردم حبشه، کنایه از سیاه پوست، پسوند متصل به واژه به معنای کنایه از سیاه رنگ مثلاً حبشی چهره، حبشی زلف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبطی
تصویر قبطی
از مردم مصر قدیم، زبانی از خانوادۀ زبان های سامی ی حامی که در قدیم در مصر رایج بود و اکنون متداول نیست و فقط عدۀ کمی از مردم و روحانیان آن را حفظ کرده اند، خطی متعلق به مصریان باستان
فرهنگ فارسی عمید
دسته ای از اقوام قدیم عرب که در حدود چهار قرن قبل از میلاد در یکی از نواحی عربستان ساکن شده و در سال ۱۰۶ میلادی به دست رومیان منقرض شدند، یک تن از قوم نبط، تهیه شده به وسیلۀ مردمان نبط، زبان و خط اقوام نبطی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبطی
تصویر سبطی
امت موسی، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(حَ بَ شی ی)
قسمی طعام و بعضی گویند آش سماق است:
چند از ین آش ترش نزد من آری همه روز
سالها شد که بداغ حبشی ام بیمار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
دهی از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان 16 هزارگزی شمال باختر سنقر، سه هزارگزی شمال سلیمان شاه. دامنه، سردسیر. سکنه 335 تن، کرد، فارسی. آب آن از چشمه، محصول آنجا حبوبات، غلات، تریاک، توتون. شغل اهالی زراعت، قالیچه، جاجیم، پلاس بافی است. از سورن آباد تابستان میتوان اتومبیل برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق. جوینی گوید: و درآن وقت (سال 491 هجری قمری) سلطان برکیاروق بن ملکشاه امیر خراسان، دادبک حبشی بن آلتونتاق را در ممالک خویش نیابت مطلق فرموده بود. و در مدح او اشعار شعرای آن عصر بسیار است و ابوالمعالی نحاس رازی مادح خاص اوست. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 2 چ قزوینی 1916 میلادی). در البنداری ص 265 آمده است: و در سال 490 هجری قمری که سنجر از جانب برادر خود برکیاروق به حکومت خراسان منصوب شد و به دست امرای خویش آن مملکت را از چنگال امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق بیرون آورد و این امیر به دست سرداران سنجری کشته شد. (حواشی اقبال بر حدائق السحر ص 119). و نیز اقبال گوید: امیر دادبک حبشی بن آلتون تاق از جانب برکیاروق امارت خراسان را تا سال 495 هجری قمری داشته و در همین سال بوده است که سنجر به جای او آمده و او را برانداخته است. (حواشی حدائق السحر ص 121). و رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی
لغت نامه دهخدا
(حِ ری ی)
سیاهی فروش. (منتهی الارب). مرکب فروش. و دودۀ مرکب فروش و حبّار غلط است. هذه النسبه الی الحبر الذی یکتب به، و بیعه و عمله. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ شی ی)
من الوان الخیل. رجوع به اصفر فاضح و اصفر خالص شود. (صبح الاعشی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ ری ی)
چادر و برد، حبره فروش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
برنگ حبر: حسنک (میکال) پیدا آمد، بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ، با سیاه میزد، خلق گونه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). و رجوع به حبر شود
لغت نامه دهخدا
(حَ را)
نام مدینۀ ابراهیم خلیل. حبرون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ طا)
حنبطاء. حبنطاه. مرد کوتاه کلان شکم و بخشم درآمده. (منتهی الارب). کوتاه بزرگ شکم. (مهذب الاسماء). مرد کوتاه و فربه کلان شکم
لغت نامه دهخدا
(حُ لی ی)
منسوب به حبلی ̍، منسوب به حبله. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ لا)
آبستن. (دهار). باردار. حامل. حامله، زن ممتلی ازشراب و آب. ج، حبلیات، حبالی، حبالیات:
زمانه هر نفسم تازه محنتی زاید
اگرچه وعده معین شده است حبلی را.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ شی ی)
سلاطین حبشی، نام سلسله ای از سلاطین بنگاله که نخستین آنها سلطان شاهزاده باربک است (892 هجری قمری). دوم، سیف الدین فیروزشاه اول (892 هجری قمری). سوم، ناصرالدین محمودشاه ثانی ابن فتح شاه (895 هجری قمری). رجوع به ص 277 طبقات سلاطین اسلام تألیف استانلی لین پول ترجمه عباس اقبال و ’حبشیهای هند’ شود
لغت نامه دهخدا
ابوحرب بن ابن الحسین ملقب به سندالدوله. ابوریحان بیرونی نام وی را در عداد کسانی که از طرف دربار خلیفه به لقب رسمی نائل آمده اند یاد کرده است. (آثار الباقیه ص 133)
احمد بن زین الحبشی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
ابن جناده. شیخ طوسی در فهرست گوید: کتابی دارد و احمد بن حسن آن را از او روایت کرده، ظاهر این سخن آن است که امامی باشد ولیکن حال او مجهول است. (تنقیح المقال ج 1 ص 250). عسقلانی نسب وی را چنین آرد: حبشی بن جناده بن نصر بن امانه بن حارث بن معیطبن جندل بن مره بن صعصعۀ سلولی و سلول مادر بنی مره بن صعصعه بوده و نیز عسقلانی گوید: صحابی است وحجهالوداع دریافت و سپس به کوفه سکنی گزید. و ابوالجنوب کنیت داشت. حدیث او را نسائی و ترمذی آورده و صحیح دانسته اند. ابواسحاق سبیعی و عامر شعبی از او روایت دارند و به صحبت او تصریح کرده اند. عسکری گوید:در مشاهد علی همراه او بوده است. رجوع به الاصابه ج 1ص 318 و قاموس الاعلام ترکی شود. در نسخۀ سمعانی به غلط جناده را جان، و ابوجنوب را ابوحبوب آورده است
لغت نامه دهخدا
(حُ شی ی)
یاقوت گوید: کوهی در پائین مکه در نعمان الاراک است، گویند نام احابیش قریش از آن است، زیرا که بنی مصطلق و بنی هون بن خزیمه در آنجا گرد آمده و پیمان همکاری با قریش بستند و آن سوگندنامه چنین بود: ’تحالفوا بالله انا لید واحده علی غیرنا ما سجا لیل و ضح نهار و ما رسا حبشی مکانه’، و از آن روی ایشان را به نام آن کوه احابیش قریش خواندند. میان آن و مکه شش میل است. عبدالرحمان پسر ابوبکر صدیق در آنجا فجاءه بمرد، و جنازه او بر دوشها به مکه آوردند. خواهرش عایشه از مدینه به مکه شد و بر قبر وی نماز گزارد و این شعر را انشاد کرد:
و کنا کندمانی جذیمهحقبه
من الدهر حتی قیل لن یتصدعا
فلما تفرقنا کأنی و مالکا
لطول اجتماع لم نبت لیله معا.
(معجم البلدان).
جنید شیرازی از قول ترمذی از ابن ابی ملیکه پس از نقل آن شعر چنین افزوده است: ثم قالت: والله لو حضرتک مادفنت الا حیث مت ّ، و لو شهدتک مازرتک. (شد الازار ص 9). موضوع مرگ عبدالرحمان بن ابی بکر در حبشی، در انساب سمعانی نیز یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حُشی ی)
سمعانی گوید: هکذا قیل بعض الحفاظ و هوابومحمدالاصلی فی کتاب الصحیح للبخاری و هو منسوب الی الحبش ایضاً لانه یقال فی اللغه حبش و حبش کما یقال عجم و عجم و عرب و عرب فصح الحبش و الحبشی..
لغت نامه دهخدا
(حِ نِ طی ی)
گندم بسیارخورنده تا فربه شود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، منتفخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آماسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رگی است در ذراع منسوب به ابط، بغل، به آبستنی دادن
لغت نامه دهخدا
(حُ لا)
لقب سالم بن غنم بن عوف بن خورج، بدانجهت که کلان شکم بود، و از اولاد اویند بنوالحبلی که بطنی است از انصار. (از سمعانی و جز آن)
حاتم بن سنان بن بشر حبلی. عبدالوهاب بن عتیق بن راذان مصری از وی روایت کند. منسوب به حبله از قرای عسقلان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
آبستن باردار آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبطی
تصویر نبطی
منسوب به نبط: ازقوم نبط، زبان قوم نبط، خط قوم نبط، گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطی
تصویر مبطی
مبطی در فارسی: سست کند کار
فرهنگ لغت هوشیار
از نژاد قبط منسوب به قبط از قوم قبط از نژاد قبط، جمع اقباط یا ماههای قبطی. عبارتند از: توت (توث) باوی اثور کراق طوفی ماخبر فامینوث فرموثی باخون باونی افبقی ماسوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطی
تصویر تبطی
پس انداختن کار و تاخیر در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبلی
تصویر حبلی
((حُ لا))
آبستن
فرهنگ فارسی معین
تصادر، مصادره، ضمیمه
دیکشنری اردو به فارسی