محبس. زندان. سجن. دوستاق: وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای. مسعودسعد. یارب از این حبسگاه باز رهانش که هست شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب. خاقانی. که خود زبان زبانی بحبسگاه جحیم دهد جواب یواجب که اخسئوافیها. خاقانی
محبس. زندان. سجن. دوستاق: وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای. مسعودسعد. یارب از این حبسگاه باز رهانش که هست شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب. خاقانی. که خود زبان ِ زبانی بحبسگاه جحیم دهد جواب یواجب که اخسئوافیها. خاقانی
مدرسه. مکتب. درس خانه. (آنندراج) : به درسگاه مولانا قطب الدین شیرازی رفت. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 135). مسود این اوراق... در درسگاه دین پناه... قوام المله و الدین عبداﷲ. (مقدمۀ منسوب به محمد گل اندام). مرا که صوفی صافم ز درسگاه علی رسیده سینه به سینه علوم حقانی. ارادتخان واضح (از آنندراج)
مدرسه. مکتب. درس خانه. (آنندراج) : به درسگاه مولانا قطب الدین شیرازی رفت. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 135). مسود این اوراق... در درسگاه دین پناه... قوام المله و الدین عبداﷲ. (مقدمۀ منسوب به محمد گل اندام). مرا که صوفی صافم ز درسگاه علی رسیده سینه به سینه علوم حقانی. ارادتخان واضح (از آنندراج)
وقت صبح. هنگام صبح. صبح دم: مستان شبانه اند اما صاحب خبران صبحگاهند. خاقانی. آن دم که صبح بینش من بال برگشاد آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد. خاقانی. ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه. خاقانی. آمد آن مرغ نامه آور دوست صبحگاهی کز آشیان برخاست. خاقانی. بر بختیان همت با پختگان درد راه هزارساله بریدم به صبحگاه نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس کاندرسماع عشق دریدم به صبحگاه. خاقانی. صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی آن چه آتش بود یارب کآنزمان انگیختی. خاقانی. هر مرغ که مرغ صبحگاه است ورد نفسش دعای شاه است. نظامی. فروخفت شه با رقیبان راه ز رنج ره آسود تا صبحگاه. نظامی. چو صبح سعادت برآمد پگاه شده زنده چون باد در صبحگاه. نظامی. طلایه ز لشکرگه هر دو شاه شده پاس دارنده تا صبحگاه. نظامی. به هر چشمه شدن هر صبحگاهی برآوردن مقنعوار ماهی. نظامی. یکی روز فرخنده از صبحگاه ز فرزانگان بزمی آراست شاه. نظامی. کشیده در عقابین سیاهی پر و منقار مرغ صبحگاهی. نظامی. فاخته فریادکنان صبحگاه فاخته گون کرده فلک را به آه. نظامی. رفت یکی پیش ملک صبحگاه رازگشاینده تر از صبح و ماه. نظامی. دوش درآمد ز درم صبحگاه حلقۀ زلفش زده صف گرد ماه. عطار. شبی دانم از هول دوزخ نخفت به گوش آمدم صبحگاهی که گفت. سعدی. نخفته است مظلوم ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس. سعدی. شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه. سعدی. منم که گوشۀ میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست. حافظ. برو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. ساقی چراغ می بره آفتاب دار گو برفروز مشعلۀ صبحگاه ازو. حافظ
وقت صبح. هنگام صبح. صبح دم: مستان شبانه اند اما صاحب خبران صبحگاهند. خاقانی. آن دم که صبح بینش من بال برگشاد آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد. خاقانی. ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه. خاقانی. آمد آن مرغ نامه آور دوست صبحگاهی کز آشیان برخاست. خاقانی. بر بختیان همت با پختگان درد راه هزارساله بریدم به صبحگاه نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس کاندرسماع عشق دریدم به صبحگاه. خاقانی. صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی آن چه آتش بود یارب کآنزمان انگیختی. خاقانی. هر مرغ که مرغ صبحگاه است ورد نفسش دعای شاه است. نظامی. فروخفت شه با رقیبان راه ز رنج ره آسود تا صبحگاه. نظامی. چو صبح سعادت برآمد پگاه شده زنده چون باد در صبحگاه. نظامی. طلایه ز لشکرگه هر دو شاه شده پاس دارنده تا صبحگاه. نظامی. به هر چشمه شدن هر صبحگاهی برآوردن مقنعوار ماهی. نظامی. یکی روز فرخنده از صبحگاه ز فرزانگان بزمی آراست شاه. نظامی. کشیده در عقابین سیاهی پر و منقار مرغ صبحگاهی. نظامی. فاخته فریادکنان صبحگاه فاخته گون کرده فلک را به آه. نظامی. رفت یکی پیش ملک صبحگاه رازگشاینده تر از صبح و ماه. نظامی. دوش درآمد ز درم صبحگاه حلقۀ زلفش زده صف گرد ماه. عطار. شبی دانم از هول دوزخ نخفت به گوش آمدم صبحگاهی که گفت. سعدی. نخفته است مظلوم ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس. سعدی. شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه. سعدی. منم که گوشۀ میخانه خانقاه منست دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست. حافظ. برو بخواب که حافظ به بارگاه قبول ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید. حافظ. ساقی چراغ می بره آفتاب دار گو برفروز مشعلۀ صبحگاه ازو. حافظ
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود: به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان. فرخی. پیش خردمند در این حربگاه بیخردان را همه تن عورت است. ناصرخسرو. و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص). به حربگاه دو کار است دشمنانش را قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن. سوزنی
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود: به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان. فرخی. پیش خردمند در این حربگاه بیخردان را همه تن عورت است. ناصرخسرو. و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص). به حربگاه دو کار است دشمنانش را قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن. سوزنی
محل سرای. و بمعنی منکوحه و حلیله نیز آرند، تسمیهالحال باسم المحل. فارسیان بر بعض الفاظ با وصف معنی ظرفیت لفظ، گاه و خانه زیاده کنند، چنانکه حرمگاه و مکتب خانه و بزمگاه و حرم سرا. (از غیاث) : نهان خانه صبحگاهی شود حرمگاه سرّ الهی شود. نظامی
محل سرای. و بمعنی منکوحه و حلیله نیز آرند، تسمیهالحال باسم المحل. فارسیان بر بعض الفاظ با وصف معنی ظرفیت لفظ، گاه و خانه زیاده کنند، چنانکه حرمگاه و مکتب خانه و بزمگاه و حرم سرا. (از غیاث) : نهان خانه صبحگاهی شود حرمگاه سِرّ الهی شود. نظامی