جدول جو
جدول جو

معنی حبسگاه - جستجوی لغت در جدول جو

حبسگاه
حبس خانه، محبس، زندان
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
فرهنگ فارسی عمید
حبسگاه(حَ)
محبس. زندان. سجن. دوستاق:
وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای.
مسعودسعد.
یارب از این حبسگاه باز رهانش که هست
شروان شرالبلاد خصمان شرالدواب.
خاقانی.
که خود زبان زبانی بحبسگاه جحیم
دهد جواب یواجب که اخسئوافیها.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
حبسگاه
زندان، محبس، سجن
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
فرهنگ لغت هوشیار
حبسگاه((حَ))
زندان، محبس، ندامتگاه
تصویری از حبسگاه
تصویر حبسگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
محل پاس، جای پاسبان، در امور نظامی مکانی برای کنترل تردد که زیر نظر و مراقبت مامور نظامی اداره می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبحگاه
تصویر صبحگاه
وقت صبح، هنگام صبح، بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، بام، برای مثال نخفته ست مظلوم ز آهش بترس / ز دود دل صبحگاهش بترس (سعدی۱ - ۶۳)، ز شب چندان توان دیدن سیاهی / که برناید فروغ صبحگاهی (نظامی۲ - ۳۰۸)،
برنامۀ صبحگاهی در مدارس، مراکز نظامی و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
جای قبر، قبرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربگاه
تصویر حربگاه
حرب جای، جای جنگ، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مدرسه. مکتب. درس خانه. (آنندراج) :
به درسگاه مولانا قطب الدین شیرازی رفت. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 135). مسود این اوراق... در درسگاه دین پناه... قوام المله و الدین عبداﷲ. (مقدمۀ منسوب به محمد گل اندام).
مرا که صوفی صافم ز درسگاه علی
رسیده سینه به سینه علوم حقانی.
ارادتخان واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
محل قبرستان. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
وقت صبح. هنگام صبح. صبح دم:
مستان شبانه اند اما
صاحب خبران صبحگاهند.
خاقانی.
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد
آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد.
خاقانی.
ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
جانی است خاک جرعۀ مستان صبحگاه.
خاقانی.
آمد آن مرغ نامه آور دوست
صبحگاهی کز آشیان برخاست.
خاقانی.
بر بختیان همت با پختگان درد
راه هزارساله بریدم به صبحگاه
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
کاندرسماع عشق دریدم به صبحگاه.
خاقانی.
صبحگاهی ساز ره کردی و جانم سوختی
آن چه آتش بود یارب کآنزمان انگیختی.
خاقانی.
هر مرغ که مرغ صبحگاه است
ورد نفسش دعای شاه است.
نظامی.
فروخفت شه با رقیبان راه
ز رنج ره آسود تا صبحگاه.
نظامی.
چو صبح سعادت برآمد پگاه
شده زنده چون باد در صبحگاه.
نظامی.
طلایه ز لشکرگه هر دو شاه
شده پاس دارنده تا صبحگاه.
نظامی.
به هر چشمه شدن هر صبحگاهی
برآوردن مقنعوار ماهی.
نظامی.
یکی روز فرخنده از صبحگاه
ز فرزانگان بزمی آراست شاه.
نظامی.
کشیده در عقابین سیاهی
پر و منقار مرغ صبحگاهی.
نظامی.
فاخته فریادکنان صبحگاه
فاخته گون کرده فلک را به آه.
نظامی.
رفت یکی پیش ملک صبحگاه
رازگشاینده تر از صبح و ماه.
نظامی.
دوش درآمد ز درم صبحگاه
حلقۀ زلفش زده صف گرد ماه.
عطار.
شبی دانم از هول دوزخ نخفت
به گوش آمدم صبحگاهی که گفت.
سعدی.
نخفته است مظلوم ز آهش بترس
ز دود دل صبحگاهش بترس.
سعدی.
شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق
شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه.
سعدی.
منم که گوشۀ میخانه خانقاه منست
دعای پیر مغان ورد صبحگاه منست.
حافظ.
برو بخواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید.
حافظ.
ساقی چراغ می بره آفتاب دار
گو برفروز مشعلۀ صبحگاه ازو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
جای پاسبانان، جای دیده بانان:
فرود آمدند از دو جانب سپاه
یزکها نشاندند بر پاسگاه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حرب جای. معرکه. میدان جنگ. مأزم. مأزق. (منتهی الارب). معترک. (محمود بن عمر ربنجنی). ملحمه. حربگه. رجوع به حرب جای شود:
به حربگاهی کو تیغ برکشد ز نیام
به صیدگاهی کو تیر برنهد به کمان.
فرخی.
پیش خردمند در این حربگاه
بیخردان را همه تن عورت است.
ناصرخسرو.
و طاهر از حربگاه گریخته برفت. (مجمل التواریخ و القصص).
به حربگاه دو کار است دشمنانش را
قفا نمودن یا تیغ بر قفا دیدن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
تأنیث حبرکی. (منتهی الارب). کنۀ ماده
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
مخفف شبانگاه. رجوع به شبانگاه شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
پناهگاه. پناه. حرز:
جای در حرزگاه جان دارد
بر زمین حکم آسمان دارد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عرصات قیامت:
چنان پوی شاهانه این شاهراه
که شاهانه پوئی ره حشرگاه.
ظهوری.
، مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گریه بنیاد کنند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
محل سرای. و بمعنی منکوحه و حلیله نیز آرند، تسمیهالحال باسم المحل. فارسیان بر بعض الفاظ با وصف معنی ظرفیت لفظ، گاه و خانه زیاده کنند، چنانکه حرمگاه و مکتب خانه و بزمگاه و حرم سرا. (از غیاث) :
نهان خانه صبحگاهی شود
حرمگاه سرّ الهی شود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جای حج گزاردن:
بر گنگ و حجگاهشان تاختند
بر آن آب گنگ اندرانداختند.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جای نبض. مجسّه. آنجائی از بدن که جهیدن نبض قابل حس باشد، چون مچ دست یا شقیقه:
پس آنگاه زد بوسه بر دست شاه
بمالید انگشت بر نبضگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ سی یا)
جمع واژۀ حبسیه. شعرها که شاعر در آنگاه که به زندان است گفته باشد: و اصحاب انصاف دانند که حبسیات مسعود در علو به چه درجه است. (چهارمقالۀ نظامی)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
نام ناحیه ای است در اناطولی، دارای 39 دهکده به قضای اردو از ولایت طربزون. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و به کلمه اردو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ / نِ)
محبس. زندان. سجن. دوستاق:
هم بمولد قرار نتوان کرد
که صدف حبس خانه درر است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبضگاه
تصویر نبضگاه
دلزنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرگاه
تصویر قبرگاه
قبرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحگاه
تصویر صبحگاه
هنگام صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبنگاه
تصویر شبنگاه
هنگام شب شب هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشرگاه
تصویر حشرگاه
رستخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسیات
تصویر حبسیات
جمع حبسیه: (حبسیات مسعود سعد در نوع خودبی نظیر است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
جای پاسبان، جای دیده بانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسگاه
تصویر درسگاه
آموزگاه آموزشگاه مدرسه مکتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسگاه
تصویر پاسگاه
جای نگهبانی، محل استقرار نیروهای انتظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بستگاه
تصویر بستگاه
تحصنگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
پست، برج دیده بانی، دیده بانگاه، قراولگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چلپاسه، رزمگاه، میدان، میدان جنگ، نبردگاه
متضاد: بزمگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد