- حاکم
- داور، قاضی، راعی آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد
معنی حاکم - جستجوی لغت در جدول جو
- حاکم
- فرمانده، فرمانروا، فرماندار، قاضی، داور
- حاکم ((کِ))
- فرماندار، والی، جمع حکام، قاضی، داور، آن که بر دیگران حکومت کند، شرع عالمی روحانی که بر امور شرعی مردم حکومت کند
- حاکم
- Reigning, Ruler
- حاکم
- царствующий , правитель
- حاکم
- regierend, (DE) Herrscher
- حاکم
- пануючий , правитель
- حاکم
- panujący, (PL) władca
- حاکم
- 统治的 , 统治者
- حاکم
- reinante, (PT) governante
- حاکم
- regnante, (IT) governante
- حاکم
- reinante, (ES) gobernante
- حاکم
- régnant, (FR) dirigeant
- حاکم
- heerser, (NL) heerser
- حاکم
- ผู้ปกครอง , ผู้ปกครอง
- حاکم
- berkuasa, (ID) penguasa
- حاکم
- حاكمٌ ,
- حاکم
- शासक , शासक
- حاکم
- שורר , שליט
- حاکم
- 支配的な , 支配者
- حاکم
- 지배하는 , 지배자
- حاکم
- egemen, (TR) hükümdar
- حاکم
- mtawala, (SW) mtawala
- حاکم
- শাসক , শাসক
- حاکم
- حکمران , حکمران
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حاکم بودن حکومت
مونث حاکم مونث حاکم: طبقه حاکمه هیات حاکمه
نزدیک حاکم شدن
محکمه ها، جاهای دادرسی، دادگاه ها، جمع واژۀ محکمه
دادگاهها، محاکم جزائی
باز گوینده، نشان گر، نمایان گر
استوارو دانشمند تر