جدول جو
جدول جو

معنی حامی - جستجوی لغت در جدول جو

حامی
(پسرانه)
مدافع، حمایت کننده، پشتیبان
تصویری از حامی
تصویر حامی
فرهنگ نامهای ایرانی
حامی
پشتیبان، حمایت کننده
گروه هایی از نژاد سفیدپوست ساکن افریقای شمالی، از اولاد حام بن نوح
شاخه ای از خانوادۀ زبان های حامی - سامی، شامل زبان هایی مانند بربری و مصری کهن
تصویری از حامی
تصویر حامی
فرهنگ فارسی عمید
حامی
نعت فاعلی از حمایت، حمایت کننده بعنایت و کرم، نگاه دارنده بعنایت و کرم، دفاع کننده، زینهاردهنده، زنهاردار، پشتیبان، پشت و پناه، پشتوان، هوادار، طرفدار، وشکرده، مدافع، دفاع کننده از کسی، آنکه دفع کند از کسی، ج، حماه، (منتهی الارب) :
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با گل و مل کس دگر خار ندید وخمار،
خاقانی،
مالک ازمۀ انام، حامی ثغور اسلام ... (گلستان)، فلان حامی الحمیا، ای یحیی حوزته و ما ولیه، شیر بیشه، شیر که اسد باشد، (منتهی الارب)، آن شتر که چون از وی ده فرزند فراگرفتندی، او را از کار آزاد و رها کردندی تا خود چرا کند، (ترجمان القرآن جرجانی ص 40)، آن گشن اشتر که از او ده بچه گرفته بودندی نیز وی را کار نفرمودندی در جاهلیت، (مهذب الاسماء)، فحل دیرینه که ده بطن یا کمتر از آن آبستن کرده باشد، و آنرا آزاد کنند و برننشینند، وموی و پشم وی نگیرند و بگذارند تا هر کجا که خواهد بچرد، (منتهی الارب)، و اعلموا الحامی بغیر علم الفحول، (البیان والتبیین جاحظ ج 3 ص 66)، جاحظ در این جا فحل را در مقابل حامی قرار داده، سیاه پوست، زنگی: غلام حامی عبد حامی، و رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
حامی
ابن شمعون مسعود، وی وکیل خاخام خانه مصر بود، او راست: الاحکام الشرعیه فی الاحوال الشخصیه للاسرائلیین که در مطبعۀ کوطین و روزنتال سال 1912 میلادی دردو جزو در یک مجلد بطبع رسیده، (معجم المطبوعات)
یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر، وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنۀ 1160 هجری قمری در شهر ’آمد’ مسقطالرأس خویش درگذشت، (قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک، وی در دفتر خانه بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 هجری قمری درگذشت، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
حامی
یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است، در توراه آمده: بنی حام از حام پسر نوح بودند، درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است، بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر و لیبیا و غیره سکنی گزیده اند، ولیکن نلدکه به این عقیده است که همیشه مسکن آنها افریقای شمال شرقی بوده زیرا از حیث قیافه و شکل و غیره به سیاه پوستان افریقا نزدیک ترند، اکثر محققین اهالی قدیم مصر (قبطی ها) و نیز بربریهای لیبیا و کوشیها یا حبشیها را از بنی حام دانسته اند، (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 7 و 8)
لغت نامه دهخدا
حامی
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند درسی هزارگزی شمال باختری خوسف، دره، معتدل، سکنه 127 تن شیعی مذهب، فارسی زبان، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، لبنیات، کار اهالی کشت، قالیچه بافی، مال داری، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
حامی
حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار
تصویری از حامی
تصویر حامی
فرهنگ لغت هوشیار
حامی
نگهبانی کننده، حمایت کننده
تصویری از حامی
تصویر حامی
فرهنگ فارسی معین
حامی
پشتیبان
تصویری از حامی
تصویر حامی
فرهنگ واژه فارسی سره
حامی
پشتیوان، پشتیبان، طرفدار، کمک، مجیر، مددکار، معین، هوادار، هواخواه، یار، یاریگر، یاور، پارتی
متضاد: مخالف، منسوب به حام، فرزندان حام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حامی
مؤيّدٌ
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به عربی
حامی
Sponsor, Proponent, Protector, Supporter, Supportive
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حامی
partisan, protecteur, sponsor, supporter, solidaire
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حامی
прихильник , захисник , спонсор , прихильник , підтримуючий
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حامی
mfuasi, mlinzi, mdhamini, msaidizi, msaada
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حامی
сторонник , защитник , спонсор , поддерживающий
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به روسی
حامی
Befürworter, Beschützer, Sponsor, Unterstützer, unterstützend
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به آلمانی
حامی
حامی
دیکشنری اردو به فارسی
حامی
حامی , محافظ , کفیل , حامی , معاون
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به اردو
حامی
সমর্থক , রক্ষক , পৃষ্ঠপোষক , সমর্থক , সহায়ক
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به بنگالی
حامی
지지자 , 보호자 , 후원자 , 지원하는
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به کره ای
حامی
savunucu, koruyucu, sponsor, destekçi, destekleyici
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حامی
zwolennik, obrońca, sponsor, wspierający
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به لهستانی
حامی
提案者 , 保護者 , スポンサー , 支持者 , 支援的な
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حامی
תומך , מגן , מְאַמֵּץ , תּוֹמֵך
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به عبری
حامی
समर्थक , रक्षक , प्रायोजक , सहायक
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به هندی
حامی
ผู้สนับสนุน , ผู้ปกป้อง , ผู้สนับสนุน , ผู้สนับสนุน , สนับสนุน
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به تایلندی
حامی
voorstander, beschermer, sponsor, supporter, ondersteunend
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به هلندی
حامی
proponente, protector, patrocinador, partidario, solidario
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حامی
sostenitore, protettore, sponsor, solidale
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حامی
defensor, protetor, patrocinador, apoiador, solidário
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حامی
支持者 , 保护者 , 赞助商 , 支持者 , 支持的
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به چینی
حامی
pendukung, pelindung, sponsor, mendukung
تصویری از حامی
تصویر حامی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامین
تصویر حامین
(پسرانه)
جمع حامی
فرهنگ نامهای ایرانی
(یَ)
نعت فاعلی مؤنث حامی. حمایت کننده، مردی یا جمعی که حمایت مردم خود کنند. (منتهی الارب). مردی دلیر که قوم خود نگاه دارد، دیگپایه، سنگها که بدان نورد چاه کنند. (منتهی الارب) ، آتش بغایت گرم: نارحامیه. (قرآن 11/101). ناراً حامیه. (قرآن 4/88). ج، حوامی. (منتهی الارب) ، در عصر حاضر، در ممالک عربی ساخلوی شهر را حامیه گویند، هو علی حامیهالقوم (بر حامیۀ قوم بودن) ، یعنی آخرین کس است که حمایت کند قوم را در امور آنان، رفتن بحامیۀ خود، رفتن بجهت و مقصد خویش: مضیت علی حامیتی، أی وجهی و مقصدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا