جدول جو
جدول جو

معنی حاضری - جستجوی لغت در جدول جو

حاضری
غذای ساده ای که سریع آماده می شود، حضور
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
فرهنگ فارسی عمید
حاضری
(ضِ)
ولی الدین محمد. مولد وی بسال 775 هجری قمری در حلب، و او نزد پدر خود عزالدین علاء حاضری علم آموخت، و از شمس عسقلانی و محمد بن محمد بن عمر بن عوض، و از ابن طباخ و جز ایشان اجازت یافت. مردی گوشه گیر و ثروتمند بود. در ربیعالاّخر سال 841 وفات یافت. ابوذر در کنوزالذهب گوید: بسال 840 طاعون در حلب شروع شد و کمابیش انتشار داشت تا آنکه در سال 841 شدت یافت و خلق بسیار بکشت، ازجمله شیخ ولی الدین محمد بن العلاء عزالدین بود که در حلاویه درگذشت. (اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 221)
لغت نامه دهخدا
حاضری
(ضِ)
حضور: گفتم خواجۀ بزرگ تواند دانست، درمان این، بی حاضری وی راست نیاید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
حاضری
(ضِ)
منسوب به حاضر و حاضره
لغت نامه دهخدا
حاضری
(ضِ)
غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی. و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل. وکاث. عجاله. عجول. مرادف ماحضر یعنی طعام موجود. (غیاث از مصطلحات) : گفت حاضری برای این مرد غریب آرید حالا... کسی را مجال چیز پختن نیست. (رشحات علی بن حسین کاشفی) ، طعامی که در اول روز خورند اما سیر نخورند:
ای که مهمان من مست شدی، غیر شراب
حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ.
آصفی.
بخانه ماحضری کز تو میهمان بیند
جواب حاضری از پیشخدمتان بیند.
اثر.
حاضران را بود غم خوردن
چون درآمد بحاضری خوردن ؟
یحیی کاشی (در هجو اکولی)
لغت نامه دهخدا
حاضری
غذائی که پختن ندارد
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
فرهنگ لغت هوشیار
حاضری
غذای مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
فرهنگ فارسی معین
حاضری
ماحضر
متضاد: پختنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاضری
غذای آماده، غذای سرد
فرهنگ گویش مازندرانی
حاضری
حضور، حضور و غیاب
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضره
تصویر حاضره
موجود، حاضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
مقابل غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین
حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن
حاضر غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹)
حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن
حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضری
تصویر حضری
کسی که در شهر زندگی می کند، شهرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ ری یَ)
نام یکی از دیوانگان. صاحب عقدالفریددر باب مجانین گوید: ابوحاتم از اصمعی و او از نافعروایت کرده که گفته است: غاضری یکی از بی خردترین مردم بود، نافع را گفتند از حمق و بی خردی او چه دیده ای ؟ ساکت ماند و جوابی نداد و چون پیاپی هم از او جواب خواستند گفت: غاضری یکبار به من گفت: دریا را که گود کرده است و خاکی که از آن بیرون آورده اند کجاست، وآیا امیر می تواند مانند این دریا را در سه روز گود کند؟ (عقدالفرید جزء چ محمد سعیدالعریان 7 ص 169)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
عبدالله بن معاویۀ غاضری. صحابی است (منتهی الارب).. معنای صحابی فراتر از یک همراه عادی است، صحابه پیامبر کسانی بودند که نه تنها در کنار رسول خدا زندگی کردند، بلکه در سختی ها و جهادها همراه او بودند. شناخت صحابه به ما در درک سیره نبوی و تحولات دوران ابتدایی اسلام کمک شایانی می کند. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(یِ)
سید ولی ّبن سید نعمه الله حسینی رضوی محدث. وی با شیخ حسین عاملی پدر شیخ بهائی و دیگر شاگردان شهید دوم معاصر بود. او راست: انوارالسرائر و مصباح الزائر به فارسی. تحفهالملوک. دررالمطالب و غررالمناقب و کنزالمطالب که بسال 981 هجری قمری گارش یافته. مجمعالبحرین فی فضائل السبطین. منهاج الحق و الیقین. شرح احوال او در أمل الاّمل و الذریعه ج 3 ص 472 آمده است
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
قریه ای است به اجاء، دارای نخل و طلح، قصبۀ شهر جیان از اعمال اندلس، و آنرا اوربه نیز گویند، شهری کوچک از اعمال جزیرهالخضراء به اندلس. (معجم البلدان)
اسم قاعده و قصبۀ خرۀ جیان از اعمال اندلس و آنرا اوربه نیز نامند و نیز یکی از اعمال جزیرهالخضراء اندلس. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(ضِ رَ)
تأنیث حاضر، شهر. خلاف بادیه. (منتهی الارب). ده. روستا، گوش فیل. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) صلوه حاضره، نماز شخص غیرمسافر
لغت نامه دهخدا
(جِ)
عیسی بن سنجربن بهرام بن جبریل بن خمار تکین بن طاش تکین الاربلی، مکنی به ابی یحیی و ابی الفضل، ملقب به حسام الدین و معروف به حاجری. رجوع به عیسی بن سنجر... و وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 435 و 436 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
منسوب به حاجر، ابن خلکان گوید: ’هذه النسبه الی حاجر و کانت بلده بالحجاز لم یبق منها سوی الآثار...’ از کسانی که بدین نسبت معروف اند عیسی بن سنجربن بهرام... آتی الذکر است. رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 436 شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
محمد بن ابومریم الناضری. به روایت ابن ابی حاتم وی مولای بنی سلیم و سپس بنی ناضره است، وی از سعد بن مسیب روایت کرده است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
منسوب است به بنی ناضر. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
یکی از بطالان معروف و در اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
شاهد، حضور دارنده، باشنده، مقابل غائب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضری
تصویر حضری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
((ض))
آماده، مستعد، موجود، کسی که در حضور است، مقابل غایب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضری
تصویر حضری
((حَ ضَ))
شهرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
آماده، باشنده، پیدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
Present
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
настоящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
präsent
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
теперішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
obecny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
现在的
دیکشنری فارسی به چینی