غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی. و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل. وکاث. عجاله. عجول. مرادف ماحضر یعنی طعام موجود. (غیاث از مصطلحات) : گفت حاضری برای این مرد غریب آرید حالا... کسی را مجال چیز پختن نیست. (رشحات علی بن حسین کاشفی) ، طعامی که در اول روز خورند اما سیر نخورند: ای که مهمان من مست شدی، غیر شراب حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ. آصفی. بخانه ماحضری کز تو میهمان بیند جواب حاضری از پیشخدمتان بیند. اثر. حاضران را بود غم خوردن چون درآمد بحاضری خوردن ؟ یحیی کاشی (در هجو اکولی)