مقابل غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن حاضر غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹) حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن مقابلِ غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن حاضرِ غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مِثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹) حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن