- حاضر
- آماده، باشنده، پیدا
معنی حاضر - جستجوی لغت در جدول جو
- حاضر
- شاهد، حضور دارنده، باشنده، مقابل غائب
- حاضر ((ض))
- آماده، مستعد، موجود، کسی که در حضور است، مقابل غایب
- حاضر
- مقابل غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین
حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن
حاضر غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی،برای مثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹)
حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن
حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن
- حاضر
- Present
- حاضر
- настоящий
- حاضر
- präsent
- حاضر
- теперішній
- حاضر
- obecny
- حاضر
- presente
- حاضر
- presente
- حاضر
- presente
- حاضر
- présent
- حاضر
- aanwezig
- حاضر
- ปัจจุบัน
- حاضر
- حاضرٌ
- حاضر
- वर्तमान
- حاضر
- נוכחי
- حاضر
- বর্তমান
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
غذائی که پختن ندارد
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
غذای ساده ای که سریع آماده می شود، حضور
غذای مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد
موجود، حاضر
جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
محضرها، جاهای حضورها، کنایه از درگاه ها، جاهای نوشتن اسناد و احکام ها، دفاتر ثبت اسناد، دفترخانه ها، سجل ها، فتوا نامه ها، گواهی نامه ها، جمع واژۀ محضر