جدول جو
جدول جو

معنی حاضر - جستجوی لغت در جدول جو

حاضر
آماده، باشنده، پیدا
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
حاضر
شاهد، حضور دارنده، باشنده، مقابل غائب
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر
((ض))
آماده، مستعد، موجود، کسی که در حضور است، مقابل غایب
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ فارسی معین
حاضر
مقابل غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین
حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن
حاضر غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹)
حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن
حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ فارسی عمید
حاضر
Present
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حاضر
настоящий
دیکشنری فارسی به روسی
حاضر
präsent
دیکشنری فارسی به آلمانی
حاضر
теперішній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حاضر
obecny
دیکشنری فارسی به لهستانی
حاضر
现在的
دیکشنری فارسی به چینی
حاضر
presente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حاضر
presente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حاضر
presente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حاضر
présent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حاضر
aanwezig
دیکشنری فارسی به هلندی
حاضر
ปัจจุบัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
حاضر
hadir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حاضر
حاضرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
حاضر
वर्तमान
دیکشنری فارسی به هندی
حاضر
נוכחי
دیکشنری فارسی به عبری
حاضر
現在の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حاضر
현재의
دیکشنری فارسی به کره ای
حاضر
mevcut
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حاضر
sasa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حاضر
বর্তমান
دیکشنری فارسی به بنگالی
حاضر
حاضر
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضری
تصویر حاضری
غذائی که پختن ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
غذای ساده ای که سریع آماده می شود، حضور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
غذای مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
موجود، حاضر
فرهنگ فارسی عمید
جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضر
تصویر محاضر
((مَ ض))
جمع محضر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاضر
تصویر محاضر
محضرها، جاهای حضورها، کنایه از درگاه ها، جاهای نوشتن اسناد و احکام ها، دفاتر ثبت اسناد، دفترخانه ها، سجل ها، فتوا نامه ها، گواهی نامه ها، جمع واژۀ محضر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناضر
تصویر ناضر
(پسرانه)
شاد، مسرور، شاداب، بسیار سرسبز
فرهنگ نامهای ایرانی