جدول جو
جدول جو

معنی حاضر - جستجوی لغت در جدول جو

حاضر
مقابل غایب، کسی که در جایی حضور دارد، آماده، مهیا، موجود، شهرنشین
حاضر شدن: آماده شدن، حضور یافتن
حاضر غایب: در تصوف حالتی که شخص در مجلس و میان جمع نشسته اما هوش و حواسش جای دیگر است، خلسه، ربودگی، برای مثال هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای / من در میان جمع و دلم جای دیگر است (سعدی۲ - ۳۳۹)
حاضر کردن: آماده کردن، آوردن، از بر کردن
حاضر گشتن: آماده شدن، حضور یافتن، حاضر شدن
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ فارسی عمید
حاضر
(ضِ)
ابن مهاجر باهلی، مکنی به ابوعیسی. تابعی است. در میان مفاهیم اصلی تاریخ اسلام، تابعی جایگاه ویژه ای دارد. این عنوان به کسانی تعلق دارد که در زمان حیات پیامبر حضور داشتند ولی توفیق دیدار ایشان را نداشتند و از صحابه اسلام علم و معرفت دینی فرا گرفتند. تابعین با روایت هایشان پایه گذار بسیاری از منابع معتبر اسلامی شدند. نقل قول ها و آثار علمی تابعین در کتاب های حدیث و تفسیر تا امروز مرجع اهل علم است.
لغت نامه دهخدا
حاضر
(ضِ)
موضعی است از رمال دهناء. (معجم البلدان) ، کوهی است از کوههای دهناء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حاضر
(ضِ)
نعت فاعلی ازحضور و حضاره. مقابل غائب. شاهد. شهید. حضوردارنده.باشنده. عاهن. ج، حضّر، حاضرین، حضار، حضور. (منتهی الارب) : فمن لم یجد فصیام ثلاثه ایام فی الحج و سبعه اذا رجعتم تلک عشرهٌ کاملهٌ ذلک لمن لم یکن اهله حاضری المسجد الحرام... (قرآن 196/2). و بر همه کس لازم است ایستادن بحق او و وفا نمودن بعهد او دراین هیچ شک ندارم و ریب ندارم و فروگذاشت نمیکنم درباب او و بغیر او مایل نمیشوم و بر آنکه من دوست باشم دوستاران او را و دشمن باشم دشمنان وی را از خاص وعام و نزدیک و دور و حاضر و غائب و چنگ درزده ام در بیعت او به وفای عهد. (تاریخ بیهقی). بوالحسن عبداﷲ و عبدالجلیل را بخواندند و من نیز حاضر بودم. (تاریخ بیهقی). حاضران را بر وی (حسنک) رحمت آمد. (تاریخ بیهقی). خواجۀ بزرگ و حاضران خطهای خویش نبشتند در معنی شهادت. (تاریخ بیهقی). کدخدا و خاصگانش را حاضر نمودند. (تاریخ بیهقی). نسخت بیعت و سوگندنامه رااستادم بپارسی کرده بود ترجمه ای راست چون دیبا... به رسول عرضه کرد و تازی بدو داد تا می نگریست و به آوازی بلند بخواند چنانکه حاضران بشنودند. (تاریخ بیهقی). شما که حاضرید اندر این که گفتم چه گوئید، همگان گفتند: آنچه خواجۀ بزرگ بیند و داند ما چون توانیم دید و دانست ؟ (تاریخ بیهقی). با وی بنهاده بود... باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی). چندان جامه و طرائف... و اصناف نعمت بود در این هدیۀ سوری که امیر و همه حاضران بتعجب ماندند. (تاریخ بیهقی).
زبهر حاضر اکنون زبانت حاجب تست
زبهر غائب فردا رسول تو قلمست.
ناصرخسرو.
کسری و حاضران شگفتی نمودند عظیم. (کلیله و دمنه). یکی از حاضران تنبیهی واجب دید بخندید. (کلیله و دمنه). و ملک و جملگی حاضران آنرا پسندیده داشتند. (کلیله و دمنه). هرگاه که یکی از آن (طبایع) در حرکت آید زهری قاتل و مرگی حاضر باشد. (کلیله و دمنه).
گر زدرت غائبم جان بر تو حاضر است
مهره چو آمد بدست مار بکف گو میا.
خاقانی.
گر تو از بوی مشک عطسه زنی
هرکه حاضر، دعات بسراید.
خاقانی.
هرگز وجودحاضر و غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
سعدی.
، آماده ساخته. (فرهنگ اسدی نخجوانی) .آراسته. بسیجیده. عتید. (منتهی الارب). مستعد. مهیا:برای انجام اوامر حاضرم: و وجدوا ما عملوا حاضراً و لایظلم ربک احداً. (قرآن 49/18) ، و آنچه کرده باشند حاضر باشد یعنی نسخه و تفصیل و نوشتۀ آن به اجزای آن از ثواب و عقاب. (تفسیر ابوالفتوح چ 1ج 3 ص 428)، نقد. (مهذب الاسماء). عین: مهر حاضر، مهر نقد. مقابل مهر غایب، مهر نسیه، آگاه. (غیاث)، به آب درآینده. (منتهی الارب)، (اصطلاح فقه) مقیم. آنکه در اقامتگاه خود حضور دارد، شهرنشین. شهری. مقیم در شهر. آنکه در شهر نشیند. (مهذب الاسماء). روستائی. دهقان. تخته قاپو. مقابل بادی و تازی و اهل وبر و مسافر. ج، حضار، حضره. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء)، قبیله و حی ّ بزرگ را گویند، مانند حاضر طی، و بدین معنی جمع است چنانکه سامر بمعنی سمار و حاج ّ بمعنی حجاج به کار می رود. حسان گوید:
لنا حاضرٌ فعم ٌ و باد کأنه
قطین الاله عزهً و تکرماً.
(معجم البلدان).
، حال: زمان حاضر، زمان حال.
- امر حاضر. رجوع به امر... شود.
- حاضرآماده، از اتباع است.
- حاضر آمدن، حضور. شهود. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تحضر. (تاج المصادر بیهقی). اکتناع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). احتضار.ورود. (تاج المصادر بیهقی). تعیید. (تاج المصادر).
- ، پیدا شدن.
- حاضر آمدن خواستن، استحضار. استشهاد. (تاج المصادر بیهقی).
- حاضر آوردن، حاضر ساختن. حاضر کردن: و بصواب آن نزدیکتر که مزدوران حاضر آرم. (کلیله و دمنه). بزرجمهر را به فرمان کسری حاضر آوردند. (کلیله و دمنه).
- حاضرباش، آمادگی.
- حاضرباش زدن، به وسیلۀ اعلام حاضرباش، احضار کردن.
- حاضر بودن، آماده بودن. حضور داشتن. حاضر شدن. حضور یافتن. آماده شدن.
- حاضر کردن، احضار. اشهاد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ایراد. (تاج المصادر بیهقی). احتضار.
- ، احضار کردن. آوردن. پیش آوردن:
چنین فرمود خسرو موبدان را
که حاضر کرد باید آن جوان را.
(منسوب به نظامی).
گرفتند حالی جوانمرد را
که حاضر کند سیم یامرد را.
(بوستان).
خلیفه خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ما حاضر کن. (؟).
- ، از بر کردن.
- حاضر و غائب کردن، در مدرسه یا در سان قشون، بررسیدن که کدام یک از شاگردان یا سربازان و جزآنان غائب اند. بررسیدن بحضور و غیاب شاگردان و سربازان و کارگران و غیره.
- دفتر حاضر و غائب، دیوان عرض. دفتر حضور و غیاب. دفتری که در مدارس و وزارتخانه ها شاگردان و یا اعضاء غائب و حاضر را از آن معلوم کنند
لغت نامه دهخدا
حاضر
شاهد، حضور دارنده، باشنده، مقابل غائب
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
حاضر
((ض))
آماده، مستعد، موجود، کسی که در حضور است، مقابل غایب
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ فارسی معین
حاضر
آماده، باشنده، پیدا
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
حاضر
حی، شاهد، موجود
متضاد: غایب، آماده، فراهم، مهیا، دردسترس
متضاد: نامهیا، مستعد
متضاد: نامستعد، اکنون، زمان حال
متضاد: گذشته، شهرنشین
متضاد: بادیه نشین، بادی، در دسترس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاضر
حاضرٌ
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به عربی
حاضر
Present
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حاضر
présent
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حاضر
presente
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حاضر
حاضر
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به اردو
حاضر
настоящий
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به روسی
حاضر
präsent
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به آلمانی
حاضر
теперішній
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حاضر
obecny
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به لهستانی
حاضر
现在的
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به چینی
حاضر
حاضر
دیکشنری اردو به فارسی
حاضر
বর্তমান
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به بنگالی
حاضر
presente
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حاضر
sasa
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حاضر
mevcut
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
حاضر
현재의
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به کره ای
حاضر
現在の
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حاضر
נוכחי
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به عبری
حاضر
presente
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حاضر
hadir
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حاضر
ปัจจุบัน
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به تایلندی
حاضر
aanwezig
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به هلندی
حاضر
वर्तमान
تصویری از حاضر
تصویر حاضر
دیکشنری فارسی به هندی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضری
تصویر حاضری
غذای ساده ای که سریع آماده می شود، حضور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاضره
تصویر حاضره
شهر، آبادی، گوش پیل مونث حاضر نسخه حاضره نسخ حاضره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
غذائی که پختن ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضری
تصویر حاضری
غذای مختصر، غذایی که احتیاج به پخت وپز ندارد
فرهنگ فارسی معین