ابن ربیعه الیمانی. بقول ابن حبان، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحد بن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعد بن منذر بن ربیعۀ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 285 شود ابن سعد الیمانی. صحابی است. عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود ابوالأقرع تمیمی. او حکم عرب بود به جاهلیّت. (منتهی الارب)
ابن ربیعه الیمانی. بقول ابن حبان، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحد بن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعد بن منذر بن ربیعۀ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 285 شود ابن سعد الیمانی. صحابی است. عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود ابوالأقرع تمیمی. او حکم عرب بود به جاهلیّت. (منتهی الارب)
نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید: لیس یرجون ان یکونوا کقومی قد بلوایوم حابس و الکلاب. و هم او گوید: فاصبح ما بین الکلاب فحابس قفاراً یغنیها مع اللیل یومها. و ذوالرمه گوید: اقول لعجلی یوم فلج و حابس اجدی فقد اقوت علیک الامالس. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود
نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید: لیس یرجون ان یکونوا کقومی قد بلوایوم حابس و الکلاب. و هم او گوید: فاصبح ما بین الکلاب فحابس قفاراً یغنیها مع اللیل یومها. و ذوالرمه گوید: اقول لعجلی یوم فلج و حابس اجدی فقد اقوت علیک الامالس. رجوع به معجم البلدان یاقوت شود
نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده، محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است: موالیکم مولی الولاده منهم و مولی الیمین حابس قد تقسما. - حابس العرق، دارو که خوی بازدارد. - حابس دم، دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بر
نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده، محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است: موالیکم مولی الولاده منهم و مولی الیمین حابس قد تقسما. - حابس العرق، دارو که خوی بازدارد. - حابس دم، دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بُر
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عبّاس، گره پیشانی، ترش روی، بداخم، اخم رو، سخت رو، بداغر، دژبرو، تندرو، تیموک، زوش، متربّد، روترش، ترش رو، عبوس
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، عَبّاس، گِرِه پیشانی، تُرش روی، بَداَخم، اَخم رو، سَخت رو، بَداُغُر، دُژبُرو، تُندرو، تیموک، زوش، مُتَرَبِّد، روتُرش، تُرش رو، عَبوس