- جیوش
- جمع جیش، سپاهان جمع جیش. لشکرها سپاهها، لشگریان سپاهیان
معنی جیوش - جستجوی لغت در جدول جو
- جیوش ((جُ))
- جمع جیش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یکی از فلزات برنگ نقره در حرارت متعارفی مایع میشود، فرار
جمع جید، گردن ها جمع جید گردنها
جمع جیب، گریبانها بریک ها جمع گجیب گریبانها
جنبان کسی که در یک جای ماندگار نشود
جمع خیر، نکویی ها پذیرفتنی ها، جمع خیش، جامه های بد بافت
عنصری نقره ای رنگ که در حرارت متعارفی مایع می شود و در ۴۰ درجه زیر صفر منجمد می گردد، در ساختن بارومتر و برای جیوه دادن آیینه به کار می رود، از مادۀ معدنی سرخ رنگی به نام شنجرف به دست می آید، هرگاه شنجرف را حرارت بدهند جیوه به صورت بخار از آن خارج می شود و آن را در ظرف های مخصوص سرد می کنند و بعد جمع آوری می کنند، گاهی هم به حالت خالص در طبیعت پیدا می شود، سیماب، زیبق، ژیوه، آبک، مرکور
امر از نیوشیدن: گوش کن، بشنو، در ترکیب بمعنی نیوشنده آید: پند نیوش سخن نیوش نصیحت نیوش
((وِ))
فرهنگ فارسی معین
سیماب، فلزی است نقره ای رنگ که از ماده معدنی شنجرف به دست می آید و گاهی به طور خالص در طبیعت وجود دارد. وزن مخصوصش 6/13 است که در دمای 357 درجه به جوش می آید و در تقریباً 40 زیر صفر درجه منجمد می گردد
نیوشیدن، نیوشنده، پسوند متصل به واژه به معنای شنونده مثلاً سخن نیوش، نصیحت نیوش
جوشش، غلیان، فوران
ارتش
در آیین زردشتی، ایزد نگهبان چارپایان، و نام روز چهاردهم از هر ماه خورشیدی، گوش
لشکر، سپاه، ارتش، جیغ، جیغ زدن (کشیدن) مثلاً فریاد کشیدن با صدای نازک و بلند، داد زدن
ضایعۀ پوستی به شکل دانه های ریز که از التهاب غده های چربی پوست ناشی می شود،
به هم برآمدگی، اتصال، پیوند، در حال جوشیدن مثلاً آب جوش،
کنایه از هیجان، گرمی، جوشش، بن مضارع جوشیدن، کنایه از شورش، هنگامه، سر و صدا،
پسوند متصل به واژه به معنای جوشنده مثلاً خودجوش، زودجوش،
پسوند متصل به واژه به معنای به جوش آورنده مثلاً قهوه جوش،
جوش خوردن: به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
جوش دادن: به هم اتصال دادن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن، کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
جوش زدن: پیوند دادن، متصل کردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن، کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن، پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
جوش شیرین: در علم شیمی گردی سفید رنگ و تلخ مزه که در طب برای رفع ترشی معده و سوءهاضمه و در صنعت برای ساختن لیموناد به کار می رود. در پختن خوراک ها نیز مصرف دارد. در نانوایی و شیرینی پزی گاهی به جای خمیر ترش استعمال می شود، بیکربنات دوسود
جوش غرور جوانی: نوعی بیماری پوستی که در دوران بلوغ ظاهر می شود و جوش هایی در پوست صورت بیرون می زند
جوش کوره: موادی که در کوره های ذوب فلزات پس از ذوب شدن سنگ های معدنی سرد می شوند و به صورت تکه سنگ های متخلخل درمی آیند
به هم برآمدگی، اتصال، پیوند، در حال جوشیدن مثلاً آب جوش،
کنایه از هیجان، گرمی، جوشش، بن مضارع جوشیدن، کنایه از شورش، هنگامه، سر و صدا،
پسوند متصل به واژه به معنای جوشنده مثلاً خودجوش، زودجوش،
پسوند متصل به واژه به معنای به جوش آورنده مثلاً قهوه جوش،
جوش خوردن: به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
جوش دادن: به هم اتصال دادن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن، کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
جوش زدن: پیوند دادن، متصل کردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن، کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن، پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
جوش شیرین: در علم شیمی گردی سفید رنگ و تلخ مزه که در طب برای رفع ترشی معده و سوءهاضمه و در صنعت برای ساختن لیموناد به کار می رود. در پختن خوراک ها نیز مصرف دارد. در نانوایی و شیرینی پزی گاهی به جای خمیر ترش استعمال می شود، بیکربنات دوسود
جوش غرور جوانی: نوعی بیماری پوستی که در دوران بلوغ ظاهر می شود و جوش هایی در پوست صورت بیرون می زند
جوش کوره: موادی که در کوره های ذوب فلزات پس از ذوب شدن سنگ های معدنی سرد می شوند و به صورت تکه سنگ های متخلخل درمی آیند
سپهسالار سردار سپه
یا دیوان الجیوش دیوان عرض وزارت جنگ (در اصطلاح قدیم)