جدول جو
جدول جو

معنی جوش - جستجوی لغت در جدول جو

جوش
ضایعۀ پوستی به شکل دانه های ریز که از التهاب غده های چربی پوست ناشی می شود،
به هم برآمدگی، اتصال، پیوند، در حال جوشیدن مثلاً آب جوش،
کنایه از هیجان، گرمی، جوشش، بن مضارع جوشیدن، کنایه از شورش، هنگامه، سر و صدا،
پسوند متصل به واژه به معنای جوشنده مثلاً خودجوش، زودجوش،
پسوند متصل به واژه به معنای به جوش آورنده مثلاً قهوه جوش،
جوش خوردن: به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
جوش دادن: به هم اتصال دادن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، جوشکاری، جوشاندن، کنایه از پیوند دادن، کنایه از به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز مثلاً معامله را جوش داد
جوش زدن: پیوند دادن، متصل کردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریده دل شدن، کنایه از به جوش و خروش آمدن و تلاش کردن، جوشیدن، غلغل کردن، پیدا شدن جوش های ریز در پوست بدن
جوش شیرین: در علم شیمی گردی سفید رنگ و تلخ مزه که در طب برای رفع ترشی معده و سوءهاضمه و در صنعت برای ساختن لیموناد به کار می رود. در پختن خوراک ها نیز مصرف دارد. در نانوایی و شیرینی پزی گاهی به جای خمیر ترش استعمال می شود، بیکربنات دوسود
جوش غرور جوانی: نوعی بیماری پوستی که در دوران بلوغ ظاهر می شود و جوش هایی در پوست صورت بیرون می زند
جوش کوره: موادی که در کوره های ذوب فلزات پس از ذوب شدن سنگ های معدنی سرد می شوند و به صورت تکه سنگ های متخلخل درمی آیند
تصویری از جوش
تصویر جوش
فرهنگ فارسی عمید
جوش
جوشش، غلیان، فوران
تصویری از جوش
تصویر جوش
فرهنگ لغت هوشیار
جوش
((جُ س))
جوشش، غلیان، آشفتگی، هیجان، اضطراب، دانه ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می شود، شورش دل
تصویری از جوش
تصویر جوش
فرهنگ فارسی معین
جوش
در آیین زردشتی، ایزد نگهبان چارپایان، و نام روز چهاردهم از هر ماه خورشیدی، گوش
تصویری از جوش
تصویر جوش
فرهنگ فارسی معین
جوش
اتصال، پیوند، لحیم، داغ، جوشش، غلیان، اوج، بحبوحه، هنگامه، دانه، اضطراب، شور، گره، آشفتگی، حرص، خودخوری، عصبانیت، فوران، شور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوش
دانه هایی که روی پوست ظاهر شود، جوش صورت و بدن، جوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش
اشتیاق، هیجان
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوشک
تصویر جوشک
کوزۀ کوچک لوله دار، بلبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشن
تصویر جوشن
نوعی زره با حلقه های فلزی به هم چسبیده، درع، کنایه از محافظ، برای مثال دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشش
تصویر جوشش
به جوش آمدن، کنایه از هیجان، گرمی، کنایه از رابطۀ محبت آمیز داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
گذشتن بهره ای از شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فرورفتن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + جوش، در حال جوشیدن. در حال جوشش. جوشنده. جوشان:
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوشیره
تصویر جوشیره
نوعی آش که از آرد سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیر
تصویر جوشیر
نوعی آش که از آرد سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیده مغز
تصویر جوشیده مغز
خشمناک غضبناک، تند ذهن هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیده
تصویر جوشیده
بجوش آمده غلیان یافته، حرارت یافته، فوران کرده، سر برآورده (کشت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشنده
تصویر جوشنده
آنچه میجوشد غلیان کننده، فوران کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن قطعات فلزی لحیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشقان
تصویر جوشقان
پارسی اسنت جوشخان
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشاننده
تصویر جوشاننده
آنکه مایعی را بجوش آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشیدن
تصویر جوشیدن
حاصل شدن جوش به واسطه حرارت و یا تخمیر و انقلاب
فرهنگ لغت هوشیار
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشش
تصویر جوشش
جوش داشتن جوشیدن بجوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشک
تصویر جوشک
کوزه کوچک لوله دار بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
سینه، دل شب بمعنی نصفه شب خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشش
تصویر جوشش
((ش))
عمل جوشیدن، خونگرمی، مهربانی، سازش، همدمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشن
تصویر جوشن
((جُ شَ))
زره، لباس ویژه جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشی
تصویر جوشی
عصبانی، کسی که زود خشمگین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشین
تصویر جوشین
آستیلن
فرهنگ واژه فارسی سره
جبه، زره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انفجار، جنبش، جوشیدن، غلیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشیدن جوشن در خواب پشت و پناه است به قدر روشنی و پاکیزگی آن. اگر بیند جوشن داشت، دلیل که اهل بیت او ایمن شوند از دشمنان. اگر بیند جوشن پوشیده داشت، دلیل بود بر حصار تن او از شر دشمنان که بر وی ظفر نیابند. اگر بیند که با جوشن سلاح داشت، دلیل که از مکر منافق و شر عامه ایمن شود، و بعضی از معبران گویند: جوشن درخواب، زیادتی دین بود و هر که بیند جوشن در خواب پوشیده، در حفظ خدای عزوجل بود. محمد بن سیرین
دیدن جوشن در خواب بر شش وجه است. اول: بزرگی. دوم: پناه. سوم: قوت. چهارم: مال. پنجم: زندگانی. ششم: زیادتی در دین، و جوشن در خواب، مونس مردم است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سینه زنی تند به هنگام عزاداری، عصبی
فرهنگ گویش مازندرانی