جدول جو
جدول جو

معنی جوزن - جستجوی لغت در جدول جو

جوزن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
تصویری از جوزن
تصویر جوزن
فرهنگ لغت هوشیار
جوزن
((جَ یا جُ زَ))
جوزننده، طایفه ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر
تصویری از جوزن
تصویر جوزن
فرهنگ فارسی معین
جوزن
آفتی که به گندم و جو می زند و آن ها را خشک و ضایع می کند، زردی، چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانه های غلات به کار می رفت، هر یک از جادوگران، مرتاضان و ساحران هندی که دانه های جو و گندم را با زعفران زرد می کردند و به آن افسون می خواندند و هر کسی را می خواستند مسخر سازند از آن دانه ها بر او می زدند، دانه زن، برای مثال ز هندوستان آمده جوزنی / به هر جو که زد سوخته خرمنی (نظامی5 - ۸۹۳)
تصویری از جوزن
تصویر جوزن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد، سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن بدرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کسی را از جای خود براند. یا جا زن کردن کسی را. او را از جای خود راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزن
تصویر جرزن
کسی که در قمار و بازی جر زند و دبه درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
سینه، دل شب بمعنی نصفه شب خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوژن
تصویر جوژن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته یک گردکان واحد جوز یک گردو. یا جوزه مطلقه. واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 418) یا جوزه ملکبه. واحد وزن معادل شش درخمی (رساله مقداریه ایضا) یا جوزه نبطیه. واحد وزن معادل یک بندقه و بقولی یک مثقال (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4 -1: 10 ص 417)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزل
تصویر جوزل
کبوتر بچه، جوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزک
تصویر جوزک
سیب آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزق
تصویر جوزق
پارسی تازی گشته غوزه غوژه گوژه جوزقه
فرهنگ لغت هوشیار
دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقه البروج که از بزرگترین صور فلکی شمالی است، دو پیکر چون در سنجش با آبام های دیگر روشنی بیشتر دارد و در تازی جوزا نام نهاده اند زیرا به گوسپند سیاهرنگی که میانش سپید باشد جوزا می گویند. در پارسی دو پیکر از آن روی گفته می شود که این دو چهر سپهری همانند دو کودک برهنه است در پی هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوجن
تصویر جوجن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوان
تصویر جوان
برنا، مقابل پیر، هر چیز که از عمر آن چندان نگذشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوین
تصویر جوین
منسوب به جو، نان جوین
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زکام که انساج داخل بینی تحلیل رفته و صغر پیدا میکنند و منخرین گشادتر از حد طبیعی میشوند بطوریکه باسانی انتهای لوله بینی را در این قبیل مرضی میتوان مشاهده کرد. این مرض در دختران جوان در ابتدای بلوغ بیشتر دیده میشود رینیت آتروفی. گرانسنگ ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله کوچک فلزی نوک تیز و سوراخ دار که بدان خیاطی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزی
تصویر جوزی
گردو فروش، به رنگ گردو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزن
تصویر روزن
سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوین
تصویر جوین
چیزی که از جو تهیه شده باشد، نان جو، جوینه، برای مثال جوینی که از سعی بازو خورم / به از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱ - ۱۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزن
تصویر گوزن
پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند
گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی
گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشن
تصویر جوشن
نوعی زره با حلقه های فلزی به هم چسبیده، درع، کنایه از محافظ، برای مثال دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله فلزی کوچک نوک تیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار می رود، درزن، دوزنه، دوزینه،
در پزشکی آمپول،
وسیله ای که با آن در تقاطع های راه آهن مسیر حرکت قطار را عوض می کنند
سوزن زدن: دوختن پارچه با دست و به وسیلۀ نخ و سوزن، دوخت و دوز، نقش و نگار انداختن در پارچه با نخ و سوزن، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به بدن به وسیلۀ سوزن تو خالی، آمپول زدن، تزریق
سوزن عیسی: گویند که حضرت عیسی هنگام عروج به آسمان چون سوزنی با خود داشت نتوانست ازآسمان چهارم بالاتر برود، برای مثال من اینجا پای بست رشته ماندم / چو عیسی پای بست سوزن آنجا (خاقانی - ۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوزق
تصویر جوزق
غوزه و غلاف پنبه که هنوز پنبۀ آن را درنیاورده باشند، کتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوان
تصویر جوان
آنکه یا آنچه به حد میانۀ عمر طبیعی خود رسیده باشد، برنا، کنایه از کم تجربه، کنایه از مساعد و موافق مثلاً بخت جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوزا
تصویر جوزا
سومین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد، توامان، دوپیکر، سومین برج از برج های دوازده گانه، برابر خرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزن
تصویر گوزن
گاو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوان
تصویر جوان
((جَ))
هر چیز کم سن، مقابل پیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوین
تصویر جوین
((جَ یا جُ))
منسوب به جو، آنچه که از جو سازند، نان جوین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوغن
تصویر جوغن
((جَ غَ))
هاون سنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشن
تصویر جوشن
((جُ شَ))
زره، لباس ویژه جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوزه
تصویر جوزه
((جَ زِ یا زَ))
واحد جوز، یک گردو، مطلقه، واحد وزن معادل نه درخمی و نزد بعضی مساوی چهار مثقال، ملکبه، واحد وزن معادل شش درخمی، نبطیه، واحد وزن معادل یک بندقه و به قولی یک مثقال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوزا
تصویر جوزا
((جُ))
دو پیکر، نام یکی از صورت های فلکی جنوب شرقی، نام سومین برج از منطقه البروج که خورشید در حرکت ظاهری خود در خردادماه در این صورت فلکی دیده می شود، نام هشتمین منزل ماه که عرب آن را نثره گوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزن
تصویر روزن
((رَ زَ))
منفذ، سوراخ، دریچه
فرهنگ فارسی معین