جدول جو
جدول جو

معنی جوانمرد - جستجوی لغت در جدول جو

جوانمرد
شخص بخشنده، بزرگوار و صاحب همت و فتوت
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
جوانمرد
کنایه از کریم و سخی، و بخشنده
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمرد
((جَ مَ))
کریم، بخشنده
تصویری از جوانمرد
تصویر جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
جوانمرد
بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگ همت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد، داش، لوطی
متضاد: ناجوانمرد، ناکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جهانگرد
تصویر جهانگرد
گردشگر، کسی که به منظور سیاحت و شناخت مکانی به آنجا سفر می کند، رهگیر، گیتی نورد، توریست، سیّاح، جهان نورد، گیتی خرام، سائح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوان مرگ
تصویر جوان مرگ
کسی که در جوانی مرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوانمردی
تصویر جوانمردی
سخاوت، فتوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوانورد
تصویر هوانورد
رانندۀ هواپیما، خلبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجوانمرد
تصویر ناجوانمرد
ناکس، پست فطرت، خسیس، بخیل، فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
(جَ مَ)
بدخواه. بدسرشت. (ناظم الاطباء). مقابل جوانمرد. نانجیب. رذل. بداصل. دور از جوانمردی:
همی گفت هر کس که این بد که کرد
مگر قیصر آن ناجوانمرد مرد.
فردوسی.
مکافات یابد بدان بد که کرد
نباید غم ناجوانمرد خورد.
فردوسی.
که تورانشه آن ناجوانمرد مرد
نگه کن که با شاه ایران چه کرد.
فردوسی.
از این حادثه که حاجب بزرگ را در بلخ افتاد هر ناجوانمردی بادی در سر کرده است. (تاریخ بیهقی ص 569). وی را بگرفتند چنانکه البته هیچ نتوانست جنبید و آواز داد بکتکین را که ای برادر ناجوانمرد بر من این چکار بود آوردی. (تاریخ بیهقی)، فرومایه. کمینه.دون همت. (ناظم الاطباء). سفله. بی همت. بی حمیت. نامرد: جنگی رفت با مخالفان که از آن صعب تر نباشد از بامداد تا نماز دیگر راست و میخواست که فتح برآید ناجوانمردان یارانم مرا فروگذاشتند. (تاریخ بیهقی ص 554). هر چه بود مرا و آن ناجوانمردان را به دست خصمان افتاد. (تاریخ بیهقی ص 555). طغرل حاجبش را بروی (عضدالدوله یوسف) در نهان مشرف کرده بود تا انفاس یوسف میشمرد و هر چه رود باز مینماید و آن ناجوانمرد این ضمان کرد. (تاریخ بیهقی). آن ناجوانمرد بخت برگشته فرمان نبرد. (اسکندرنامۀ خطی).
این شیفته رای ناجوانمرد
بی عافیت است و رایگان گرد.
نظامی.
گر من از عهدت بگردم ناجوانمردم نه مردم
عاشق صادق نباشد کز ملامت سر بخارد.
سعدی.
اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن.
سعدی.
، بیدادگر. ظالم. ستمکاره. بیرحم. تبهکار:
پدرم آنکه زو دل پر از درد بود
نبد دادگر ناجوانمرد بود.
فردوسی.
گر او ناجوانمرد بود و درشت
که سی و شش از شهریاران بکشت.
فردوسی.
فرآئین همی ناجوانمرد گشت
ابی داد و بی بخشش و خورد گشت.
فردوسی.
که این ناجوانمرد برگشته بخت
که تابوت بینمش بر جای تخت.
سعدی.
، نابکار. بدکاره. بی عفت. بی عفاف. که پاس ناموس دیگران ندارد: دختر اسکندر را گفت ای ناجوانمرد چرا باز ایستادی که اینک پدرم با لشکر خویش رسید. (اسکندرنامه نسخۀ خطی). کنیزک مرا گفت ای ناجوانمرد خدای تعالی مکافات تو باز کناد که من علویم و از حله گریخته ام. (مجمل التواریخ). بقال را شاگردی بود بغایت ناجوانمرد و بیباک. (سندبادنامه ص 131).
در ایام پدر این ناجوانمرد
ز ناپاکی به پیوندم طمع کرد.
نظامی.
، بخیل. ممسک. لئیم. خسیس. زفت. مقابل جوانمرد به معنی صاحب مروت و کرم و سخاوت و شخص کریم و سخی الطبع و دست و دلباز:
ترا خواند همه کس ناجوانمرد
چو تو گوئی مرا نومید برگرد.
(ویس و رامین).
گفتند اهل انطاکیه ناجوانمرد بوده اند که ایشان را طعام نداده اند. (قصص الانبیاء).
گر از رای توبرگردم بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
طی کننده هوا. خلبان. رانندۀ هواپیما. رجوع به فضانورد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
بیان، اظهار، اقرار، اثبات، شرح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمرگ
تصویر جوانمرگ
کسی که در جوانی مرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهانگرد
تصویر جهانگرد
آنکه در قطار عالم بسیار سفر کند، سائح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوانمردی
تصویر جوانمردی
سخاوت بخشندگی، همت فتوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجوانمرد
تصویر ناجوانمرد
نانجیب، رذل، بداصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناجوانمرد
تصویر ناجوانمرد
((جَ مَ))
فاقد خصلت های نیک و پسندیده، مقابل جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانمود
تصویر وانمود
((نُ))
ظاهرسازی، تظاهر به انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوانمردی
تصویر جوانمردی
بخشندگی، سخاوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهانگرد
تصویر جهانگرد
((~. گَ))
سیاح، کسی که زیاد سفر می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توانمند
تصویر توانمند
قادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوانورد
تصویر هوانورد
آویاتور
فرهنگ واژه فارسی سره
بدجنس، بدذات، بی حمیت، بی مروت، دون همت، سفله، فرومایه، ناکس، بخیل، لئیم، ممسک
متضاد: جوانمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جهاندیده، سیاح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توانا، زورمند، قوی، نیرومند
متضاد: ناتوان، باقدرت، متنفذ، بانفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشش، بخشندگی، حمیت، سخا، سخاوت، فتوت، لوطی گری، مردانگی، همت
متضاد: ناجوانمردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
Junior
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جوانمرد، رادمرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
младший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
junior
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
молодший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
junior
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
初级的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
júnior
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جوانتر
تصویر جوانتر
junior
دیکشنری فارسی به ایتالیایی