جدول جو
جدول جو

معنی جوامع - جستجوی لغت در جدول جو

جوامع
جمع جامع
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
فرهنگ لغت هوشیار
جوامع
((جَ مِ))
جمع جامعه و جامع
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
فرهنگ فارسی معین
جوامع
هم بودها
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لوامع
تصویر لوامع
جمع واژۀ لامعه، درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جامع
تصویر جامع
مفرد واژۀ جوامع، هر چیز تمام و کامل، مشتمل بر. حاوی، جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده، مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع واژۀ صومعه، کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر می برد، عبادتگاه راهب در بالای کوه، خانقاه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ مِ)
ج لامعه و لامع. اثرهای روشن و پرتوهای درخشان. (غیاث). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از انوار ساطعه که لامع میشود به اهل رایات ازارباب نفوس ظاهره پس منعکس میشود از خیال به حس مشترک و مشاهده کرده میشود به حواس ظاهره. کذا فی لطائف اللغات. جرجانی آرد: انوار ساطعه تلمع لاهل البدایات من ارباب النفوس الضعیفه الظاهره فتنعکس من الخیال الی الحس المشترک فیصیر مشاهده بالحواس الظاهره فتری ان لهم انوارا کانوار الشهب و القمر و الشمس فیضی ماحولهم فهی اما عن غلبه انوار القهر و الوعید علی النفس فیضرب الی الحمره و اما عن غلبه انوار اللطف و الوعد فیضرب الی الخضره و النصوع. (تعریفات). ما ثبت من انوار التجلی و قتین و قریباً من ذلک. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامعه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
جمع واژۀ قامعه. هرچه که انسان را از خواهشهای طبع و نفس و هوی ̍ برکند و بازدارد و آن عبارت از امتدادات اسمائی و تأییدات الهی است برای اهل عنایت در سیر الی اﷲ. (از تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
جمع واژۀ صومعه. عبادتخانه های ترسایان. (غیاث اللغات) : و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع. (قرآن 40/22). چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان. (سندبادنامه ص 120).
خرقه پوشان صوامع را دوتائی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتائی زدم.
سعدی.
چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت
بقدر مرتبه هر یک زجا بلند شوند.
؟
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
قبیله ای است از بطون هواره از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جامع
تصویر جامع
گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوامد
تصویر جوامد
جمع جامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوامع
تصویر خوامع
جمع خامعه، کفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع صومعه، عبادتگاه های ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
اثرهای روشن و پرتوهای درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامع
تصویر جامع
((مِ))
جمع کننده، گرد آورنده، تمام، کامل، مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
((لَ مِ))
جمع لامعه، لامع، درخشنده ها، رخشان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
((صَ مِ))
جمع صومعه، دیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامع
تصویر جامع
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامع
تصویر جامع
Comprehensive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جامع
تصویر جامع
complet
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جمامی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از جامع
تصویر جامع
всесторонний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جامع
تصویر جامع
umfassend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جامع
تصویر جامع
всебічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جامع
تصویر جامع
kompleksowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جامع
تصویر جامع
全面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جامع
تصویر جامع
abrangente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جامع
تصویر جامع
completo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جامع
تصویر جامع
comprensivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جامع
تصویر جامع
uitgebreid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جامع
تصویر جامع
ครอบคลุม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جامع
تصویر جامع
komprehensif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جامع
تصویر جامع
व्यापक
دیکشنری فارسی به هندی