جدول جو
جدول جو

معنی جندک - جستجوی لغت در جدول جو

جندک
مسکوک مسین کوچک که نصف نیم پول قیمت داشت (قاجاریه)
تصویری از جندک
تصویر جندک
فرهنگ لغت هوشیار
جندک
((جَ دُ))
مسکوک مسین کوچک که کمتر از نیم پول، قیمت داشته است
تصویری از جندک
تصویر جندک
فرهنگ فارسی معین
جندک
سکۀ مسی کوچک که تا دورۀ قاجاریه رایج بوده و کمتر از نیم شاهی ارزش داشت
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جندل
تصویر جندل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از بزرگان درگاه فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بندک
تصویر بندک
گلوله پنبه پنبه پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندک
تصویر کندک
خندق
فرهنگ واژه فارسی سره
از ریشه پارسی سپاهی گندی لشکری سیاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان بکار می پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنده
تصویر جنده
زن بدکاره، تباهکار، فاحشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندل
تصویر جندل
سنگ عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندر
تصویر جندر
جامه، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندک
تصویر اندک
کم، قلیل، قطره، چیزکم کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه. در فصل 27 بندهشن یا دین آگاسی در پاره 23 آمده: (... . ده سرتک (گونه) دیگر است که اندرون شاید خوردن و بیرون نشاید خوردن چون بادام انار نارگیل پندک (فندق) شاهبلوط پسته و جز اینها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جندر
تصویر جندر
جامه، رخت، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندک
تصویر کندک
ریزۀ نان، پارۀ نان، نان ریزشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مندک
تصویر مندک
پست، کم، اندک، کاسد، کساد کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندک
تصویر بندک
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، پندش، کلن، غند، گل غنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندک
تصویر پندک
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، بندق، گلوژ، گلوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فندک
تصویر فندک
وسیله ای فلزی دارای سنگ چخماق و فتیله برای روشن کردن آتش، به ویژه سیگار
فرهنگ فارسی عمید
آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند پارسی است درختی است از تیره پیاله داران و از دسته فندق ها که در مناطق گرم و معتدل نیمکره شمالی می روید. برگهایش دارای بریدگی های مضاعف است و پهنک برگها در سطح خلفی دارای پرز می باشد، گلهای نر این گیاه از گلهای ماده جدا هستند ولی هر دو بر روی یک پایه قرار دارند. بنا بر این فندق جزو گیاهان یک لپه است. گلهای نر در بهار تشکیل سنبله های درازی می دهند و گلهای ماده تشکیل اعضا پیاله مانند قرمزی را می دهند که پس از باروری میوه فندق در داخل این پیاله ها تشکیل می شود. تکثیر این گیاه اکثر بوسیله قلمه یا خوابانیدن صورت می گیرد مغز دانه فندق به مصرف خوراک انسان می رسد و از آن روغنی هم می گیرند که در عطرسازی به کار می رود جلوز بندق شجره الجلوز جوز فنطس قوقن فندق آغاجی. یا فندق صحرایی. گونه وحشی درخت فندق را گویند که در جنگلها می روید فندق وحشی. یا فندق وحشی. فندق صحرایی. یا فندق هندی. گیاهی است از تیره بقولات که در غالب نواحی گرم آمریکا و افریقا و آسیا (از جمله جنوب ایران) می روید. شاخه هایش دارای خارهایی است برنگ زرد و در قاعده برگهایش نیز یک زوج خار کوچک دیده می شود. برگهایش مرکب و به بزرگی 30 سانتیمتر است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش نیام و دارای یک تا دو دانه است. قسمت مورد استفاده این گیاه دانه های آنست که مورد استفاده طبی دارد. بعلاوه از دانه های آن میتوانند مقادیری روغن گیاهی استخراج کنند طعم دانه های این گیاه تلخ است ولی در طب به عنوان ضد کرم و ضد تب نوبه و تقویت از آن استفاده می کنند. گیاه مذبور در بلوچستان بمقدار زیاد میروید فندق هندی قارچ رته ریتهه اطیوط اطموط اطماط ریته تخم ابلیس، لب معشوق، سر انگشت محبوب. یا فندق سنجاب رنگ. زمین ارض. یا فندق سیم. ستاره کوکب. آلتی است فلزی که در آن سنگ مخصوص و فتیله تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند (غالبا برای آتش زدن سیگار به کار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است فندک ک چراغی کم سوی که اییاران باخوددارند، غندک چون سیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندک
تصویر کندک
نان ریز ریز شده نان پاره پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندک
تصویر گندک
گوگرد، باروت
فرهنگ لغت هوشیار
با خاک برابر ویران، هموار هموار گشته در یکی از واژه نامه های فارسی این چامه را از مولانا آورده اند: علم و حکمت باطل و مندک بدی و پنداشته اند که واژه مندک در این سروده همان مندک تازی است و ندانسته اند که این واژه پارسی و مندک است و برابر با بی بها و بی خریدار با اندکاک تازی ندارد برابر و هموار گردیده (مکان) ویران شده منهدم گشته، نابود، مجاب مغلوب. یا خسته و مندک. خسته و کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندک
تصویر اندک
((اَ دَ))
کم، کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندک
تصویر بندک
((بُ دَ))
پنبه زده شده و گلوله شده برای رشتن، بنجک، بندش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندی
تصویر جندی
((جُ))
لشکری، سپاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان به کار می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنده
تصویر جنده
((جِ دِ))
فاحشه، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندر
تصویر جندر
((جَ دَ))
رخت، جامه
فرهنگ فارسی معین
((چُ))
نوعی از نشستن که کف پا را بر زمین بگذارند و زانوها را در بغل بگیرند، چمبک
فرهنگ فارسی معین
((فَ دَ))
ابزاری فلزی که در آن سنگ مخصوص تعبیه کرده اند و با آن آتش روشن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندک
تصویر کندک
((کُ دَ))
نان ریزریز شده، نان پاره پاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندک
تصویر مندک
((مُ دَ))
برابر و هموار گردیده (مکان)، ویران شده، منهدم گشته، در فارسی، نابود، مجاب، مغلوب، خسته، خسته و کوفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندی
تصویر جندی
سپاهی، لشکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندک
تصویر گندک
گوگرد، باروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندک
تصویر اندک
کم، هر چیز خرد و کم
اندک اندک: کم کم، برای مثال اندک اندک به هم شود بسیار / دانه دانه ست غله در انبار (سعدی - ۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید