جدول جو
جدول جو

معنی مندک

مندک((مُ دَ))
برابر و هموار گردیده (مکان)، ویران شده، منهدم گشته، در فارسی، نابود، مجاب، مغلوب، خسته، خسته و کوفته
تصویری از مندک
تصویر مندک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مندک

مندک

مندک
با خاک برابر ویران، هموار هموار گشته در یکی از واژه نامه های فارسی این چامه را از مولانا آورده اند: علم و حکمت باطل و مندک بدی و پنداشته اند که واژه مندک در این سروده همان مندک تازی است و ندانسته اند که این واژه پارسی و مندک است و برابر با بی بها و بی خریدار با اندکاک تازی ندارد برابر و هموار گردیده (مکان) ویران شده منهدم گشته، نابود، مجاب مغلوب. یا خسته و مندک. خسته و کوفته
فرهنگ لغت هوشیار

مندک

مندک
جای برابر و هموار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا

مندک

مندک
کسی که مانده و خسته شود. (ناظم الاطباء).
- خسته و مندک، خسته و کوفته. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده).
، زمین برابر و هموار. (ناظم الاطباء) ، خرد. حقیر. درهم کوفته:
چونکه کرد الحاح و بنمود اندکی
هیبتی که که شود زآن مندکی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 276).
اختران بسیار و خورشید او یکی است
پیش او بنیاد ایشان مندکی است.
مولوی (ایضاً ص 397).
کوه بهر دفعسایه مندک است
پاره گشتن بهر این نور اندک است.
مولوی (ایضاً ص 422).
رجوع به مُندَک ّ و مَندَک شود
لغت نامه دهخدا

مندک

مندک
کساد و ناروایی متاع و کالا باشد. (فرهنگ جهانگیری). کسادی و ناروایی اسباب و کالا باشد. (برهان). کساد و ناروا و بی قیمتی متاع و کالا. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ورشیدی این بیت مولوی را شاهد آورده اند:
رستم و حمزه و مخنث یک بُدی
علم و حکمت باطل و مندک شدی.
(مثنوی چ نیکلسن دفتر ششم ص 373).
و مُندَک ّ عربی و اسم فاعل از اندکاک است به معنی برابر و هموار گردیدن (مکان) و ویران شدن. (حاشیۀ برهان چ معین). این کلمه را صاحب جهانگیری فارسی شمرده و بیتی از مولوی را شاهد آورده، ولی غلط است و کلمه عربی است از دَک ّ به معنی کوفته و ویران است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، پاره پاره. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بندک

بندک
گلوله پنبه پنبه پاک کرده از پنبه دانه و آماده کرده برای رشتن
بندک
فرهنگ لغت هوشیار