جلی مقابل خفی، واضح، روشن، آشکار، صیقل داده شده، پرداخت شده مثلاً خط جلی، رسا، شیوا، بلند مثلاً صلوات جلی ادامه... مقابلِ خفی، واضح، روشن، آشکار، صیقل داده شده، پرداخت شده مثلاً خط جلی، رسا، شیوا، بلند مثلاً صلوات جلی تصویر جلی فرهنگ فارسی عمید
جلی ((جَ لّ)) آشکار، روشن، صیقل داده شده ادامه... آشکار، روشن، صیقل داده شده تصویر جلی فرهنگ فارسی معین
جلی آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدامتضاد: خفی ادامه... آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدامتضاد: خفی فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلی گیاهی که در زمین کشاورزی می روید و همواره سبز پر رنگ است، گود عمیق، عمق، خرد و شکسته ادامه... گیاهی که در زمین کشاورزی می روید و همواره سبز پر رنگ است، گود عمیق، عمق، خرد و شکسته فرهنگ گویش مازندرانی