معنی جلیه
جلیه
((جَ))
یخ، شبنمی که یخ زده باشد
تصویر جلیه
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جلیه
جلیه
جلیه
روشن استوار درست مونث جلی، حقیقت امر خبر یقینی
فرهنگ لغت هوشیار
جلیه
جلیه
مقابلِ خفیّه، واضح، آشکار، خبر مسلّم، حقیقت امر
فرهنگ فارسی عمید
جلیه
جلیه
واضح، آشکار، حقیقت امر، جلیت
فرهنگ فارسی معین
جلیل
جلیل
بلند مرتبه، بزرگوار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
جلوه
جلوه
حالت دلپذیر در چیزی یا کسی، زیبایی، نمایان شدن، آشکار کردن
فرهنگ نامهای ایرانی
جلوه
جلوه
نمود
فرهنگ واژه فارسی سره
جلسه
جلسه
نشست، دیدار، انجمن نشست
فرهنگ واژه فارسی سره
جزیه
جزیه
باژ، گزیه، گزیت
فرهنگ واژه فارسی سره
کلیه
کلیه
همگی، همه
فرهنگ واژه فارسی سره