- جلد
- پوشینه، پوست، پوشش
معنی جلد - جستجوی لغت در جدول جو
- جلد
- نیرومند، چابک پوست بدن انسان و حیوان پوست بدن انسان و حیوان
- جلد
- لایۀ محکمی که روی کتاب، دفتر، مجله و امثال آن بکشند یا بچسبانند مثلاً جلد کتاب، جلد دفتر، واحد شمارش کتاب، دفتر، کتابچه و امثال آن،
نسخه، پوشش، جمع جلود،
در علم زیست شناسی پوست، پوست یک پارچۀ بدن حیوان مانند مشک و خیک
- جلد
- چابک، چالاک، ویژگی کبوتری که به مکانی تعلق پیدا کرده و در هر حالت به آن مکان بازمی گردد، مفرد واژۀ اجلاد
تازیانه زدن
- جلد ((جَ))
- چابک
- جلد ((جِ))
- پوست، چیزی که کتاب، دفتر و مانند آن را پوشش دهد، جلد کتاب، جلد دفتر، توی، کسی رفتن کسی را وسوسه کردن و از کاری منصرف ساختن یا به کاری برانگیختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکول پوستی چستی چالاکی، سرعت شتاب عجله. منسوب به جلد پوستی امراض جلدی
جمع جلید
چالاکی کردن
واحد شمارش کتاب، جلد، جلد شده
چالاکی کردن، نیرومندی، بردباری، صلابت، چابکی
صحاف، آنکه کتابها را جلد میکند
کتاب جلد کرده شده، واحدی برای شمارش کتاب
چابکی کردن زرنگی کردن، شتاب کردن عجله کردن
جمع جلید
پوشنگر
پوشنیدن
تکه پوشنه
تکه پوشنه
گفتاورد
بازداشت، ترفندگر، کشیدن، گرفتن، واکش، فراخوانی
دژخیم
پیکر، مردار
شهر، و به معنی راهنما و راهبر هم گویند
معرض
بزور، منتهی، حداعلی
کم خیری انکار کردن شیئی با علم به آن
گناه کردن، کشاندن، کشیده شدن، کشیدن از جائی به جای دیگر
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
روشنگر، بسیار جلا دهنده، روشن کردن، افروختن، زدودن صیقل دادن، آواره شدن، جلا وطن، آوارگی
سخت خصومت، درشت گردیدن، یکی از صنایع خمس در منطق