معنی جلد جلد((جِ)) پوست، چیزی که کتاب، دفتر و مانند آن را پوشش دهد، جلد کتاب، جلد دفتر، توی، کسی رفتن کسی را وسوسه کردن و از کاری منصرف ساختن یا به کاری برانگیختن تصویر جلد فرهنگ فارسی معین
جلد جلد لایۀ محکمی که روی کتاب، دفتر، مجله و امثال آن بکشند یا بچسبانند مثلاً جلدِ کتاب، جلدِ دفتر، واحد شمارش کتاب، دفتر، کتابچه و امثال آن،نسخه، پوشش، جمعِ جلود،در علم زیست شناسی پوست، پوست یک پارچۀ بدن حیوان مانند مَشک و خیک فرهنگ فارسی عمید
جلد جلد چابک، چالاک، ویژگی کبوتری که به مکانی تعلق پیدا کرده و در هر حالت به آن مکان بازمی گردد، مفردِ واژۀ اجلادتازیانه زدن فرهنگ فارسی عمید