جدول جو
جدول جو

معنی جرید - جستجوی لغت در جدول جو

جرید
نیزۀ کوتاه، یکه و تنها
تصویری از جرید
تصویر جرید
فرهنگ فارسی عمید
جرید
شاخ خرما، تک تنها تنها تنهارو منفرد
تصویری از جرید
تصویر جرید
فرهنگ لغت هوشیار
جرید
((جَ))
تنها، تنهارو، منفرد
تصویری از جرید
تصویر جرید
فرهنگ فارسی معین
جرید
شیشه ی خرد شده، ریز، خرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنید
تصویر جنید
(پسرانه)
نام عارفی معروف در قرن سوم هجری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جریر
تصویر جریر
(پسرانه)
نام دانشمند معروف و مؤلف تاریخ طبری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرید
تصویر فرید
(پسرانه)
بی همتا، یکتا، یگانه، بی نظیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی، عاری شدن از قیود مادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریده
تصویر جریده
مفرد واژۀ جراید، روزنامه، مجله، جمع جراید، کتاب، صحیفه، دفتر، دفتر ثبت مسائل مالی لشکر و حکومت، برای مثال عرض با جریده به نزدیک شاه / بیامد، بیاورد بی مر سپاه (فردوسی - ۷/۴۹۱)
ویژگی شخص یا لشکر جنگی، کارکشته و دلیر، یکه و تنها، برای مثال جریده یکی قاصد تیزگام / فرستاد و دادش به هندو پیام (نظامی5 - ۹۲۰) به تنهایی، با آمادگی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
برهنه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در لغت برهنه کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 213) ، پیراستن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیراستن و اصلاح نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بریدن شاخهای درخت. (کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) ، باز کردن پوست چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجرید چوب، کندن پوست آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، برکندن موی را از پوست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سؤال کردن از قوم و ندادن آنان یا دادن آنان بناخوشی. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سؤال کردن چیزی از کسی و ندادن یا دادن بکراهت. (آنندراج) ، پنبه بیرون کردن از پنبه دانه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر ازنیام بیرون کشیدن. (آنندراج) ، ضبط نکردن اعراب و نقاط کتاب را. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی قران گزاردن حج را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). بتنهایی و بی عمره گذراندن حج را. (ناظم الاطباء) ، برهنه کردن زمین را از نبات و جز آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، جامۀ کهنه پوشیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمعنی مجرد وبرهنه مجاز است. (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه تجرید از خلایق و علایق و عوایق و تفرید از خودی. کما فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید: تجرید بمعنی قطع تعلقات ظاهریست و تفرید قطع تعلقات باطنی. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از کجا برداشته اول ز بغداد طلب
در کجا در وادی تجرید امکان دیده اند.
خاقانی.
اولا تجرید شو از هر چه هست
وانگهی ازخود بشو یکبار دست.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
تجرید عبارتست از ترک اغراض دنیوی ظاهراً و نفی اغراض اخروی و دنیوی باطناًو مجرد حقیقی کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوضی نباشد بلکه باعث بر آن تقرب به حضرت باری بود. هر که بظاهر غرض دنیا را بگذارد و بباطن بدان عوضی در آجل یا عاجل طمع دارد بحقیقت مجرد نگشته باشد و در معرض معاوضه و متاجره بود. (از نفائس الفنون) ، (اصطلاح بدیع) به اصطلاح شعرا صنعتی است و آن چنانست که از امری که دو صفت خیزد انتزاع امری دیگر مثل او کند و در آن مبالغه کمال باشد مثلاً گویند: بزم توچون باغ لیکن چنان باغی که صد بهشت از او نمایان باشد.
بزمگاهت از نضارت هست بستانی ولیک
بوستانی کاندرو هر سو نماید صد ارم.
این اصطلاح اهل صنایع است و الاتجرید در لغت با آنکه مجرد کردن است انداختن یک جزو معنی است از لفظی که معنیش دو جزو داشته باشد مثلاً: اسری بعبده لیلاً (قرآن 17 / 1) ، قید شب مجرد شد از اسری که سیر کردن است در شب و لیلا منزل گشت... (آنندراج) ، و دیگر از معانی تجریدچیزیست که مصطلح در علم بدیع است. گویند از محسنات معنویه یکی تجرید است. و آن عبارتست از اینکه انتزاع شود از امر ذی صفتی امر دیگری مانند آن در این صفت، تا در تمامیت آن صفت در آن امر مبالغه شده باشد. یعنی برای مبالغه در تمامیت آن صفت، در این امر ذی صفت تا آن حد که آن امر برسد از اتصاف به این صفت بجائی که بتوان انتزاع نمود از آن امر موصوف دیگری را با این صفت.
تجرید بهمین معنی در زبان پارسی نیز مستعمل باشد. و مثال آن بنابر آنچه در جامعالصنایع آورده این شعر باشد:
حسن جانت از نضارت هست بستانی ولیک
بوستانی کاندر او هر سو نماید صد ارم.
(از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت صص 213- 215).
، و در نزد علماء عربیت بر معانی چند اطلاق شود: یکی تجرید لفظی است که دلالت بر معنی مستقلی کند و از آن بعضی و جزوی از آن معنی خواهند، چنانچه اسراء را از معنی شب برهنه کرده. و از آن مطلق بردن خواسته اند، نه بردن در شب را در این آیت ازکلام اﷲ که: سبحان الذی اسری بعبده لیلا (قرآن 17 / 1).
دیگر از معانی تجرید عطف خاص بر عام باشد. و وجه تسمیۀآن برای آنست که خاص را از عام جدا و برهنه کرده باشند. و برای فضیلت و رجحان معنی خاص آن را بافراد ذکر مخصوص دارند. مانند این آیت از فرمودۀ ایزدی: حافظوا علی الصلوه و الصلوه الوسطی. (قرآن 2 / 238). و در ضمن معنی لفظ عطف زیادت توضیحی در این خصوص داده شود، دیگر از معانی تجرید تهی بودن بیت شعر است از ردف و تأسیس. و قافیه ای را که مشتمل بر تجرید باشد مجرده خوانند. و این معنی فقط در علم قافیت استعمال گردد، دیگر از معانی تجرید ذکر آن چیزی است که ملایم مستعارله باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) ، (اصطلاح روانشناسی) تجرید به آن عمل ذهن گویند که یک صفت از صفات چیزی یایک جزء از اجزاء معنایی را بنظر آورده سبب میشود که سایر صفات و اجزاء مورد غفلت قرار گیرند. در صورتی که آن جزء یا آن صفت به تنهایی و مستقلا نمیتواند وجود داشته باشد. مثلاً تصور شکل یا قطر یا رنگ یا وزن... کتاب، قطع نظر از سایر صفات و خصوصیات آن، تجرید خواهد بود
اقسام تجرید:تجرید یا ارادی است یا غیرارادی. تجرید غیرارادی آن است که توسط حواس صورت میگیرد زیرا هر یک از آنها در ضمن عمل طبیعی خود واسطۀ انتزاع و احساس صفتی از صفات اشیاء بوده از وجود صفات دیگر بکلی غفلت دارد. چنانکه با حس باصره فقط نور و رنگ، با سامعه فقط صوت، با شامه فقط بو... ادراک میشود. و از همین روست که یکی از حکما بدن را ’ماشین تجرید’ خوانده است.
تجریدارادی - آن است که مستلزم توجه و عمل مخصوص نفس بوده تصور معانی مجرده را مانند کم و کیف و اضافه میسر میسازد. شخص میتواند از تمام اجزاء و صفاتی که مثلاً ’کتابی’ را تشکیل میدهند تنها بشمارۀ صفحات یا به حجم آن توجه کند (کم) یا فقط رنگ جلد یا مرغوبی کاغذ یا زیبایی طبع آن را در نظر آورد (کیف) یا آنکه وضع آن را روی میز و نسبت مکانیش را با سایر کتابها و اشیاء تصور کند (اضافه) و بر همین قیاس.
درجات تجرید: برای تجرید درجاتی قائل شده اند زیرا از تصور صفتی از صفات امری محسوس و جزیی گرفته تا ادراک کلی ترین مفاهیم و همچنین معانی دیگری که میان این دو طرف نهایی قرار دارند، همه را تجرید دانسته اند. مثلاً تصور سفیدی فلان تکه کاغذ معین، درجۀ اول تجریدو تصور سفیدی بطور کلی (یعنی قطع نظر از کاغذ مزبورو از هر چیز دیگر) ، درجۀ دوم تجرید و تصور رنگ، درجۀ سوم تجرید و تصور کیف، درجۀ چهارم تجرید خواهد بود. چنانکه تصور شمارۀ صفحات فلان کتاب معین (400 صفحه) درجۀ اول و تصور همان شماره بی قید صفحه یا چیز دیگر، درجۀ دوم و تصور عدد درجۀ سوم و تصور کم درجۀ چهارم تجرید میباشد. و بر همین قیاس... تحدید معنی تجرید - اما جمعی از روانشناسان معنی تجرید را محدود کرده میگویند تصور صفتی از صفات محسوسۀ اشیاء - مثلاً تصور سفیدی فلان کاغذ، تجرید حقیقی نیست بلکه نوعی دقت است، زیرا سفیدی آن کاغذ از سایر خصوصیات این چیز، ’بر طبق قانون کلی مجاورت’ جدا نشدنی میباشد. ذهن در صورتی بمقام تجرید حقیقی نائل میشود که سفیدی مطلق را - یعنی با چشم پوشی از اشیاء معین - تصور نماید. تجرید به این معنی بکار تشکیل مفاهیم کلیه میرود و از تعمیم تفکیک نشدنی خواهد بود. (علم النفس یاروانشناسی تألیف دکتر سیاسی صص 219- 221)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است. ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هجری قمری درگذشت. از اوست:
بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی
در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جدید
تصویر جدید
نو و تازه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلید
تصویر جلید
نیرومند، بردبار، قوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراید
تصویر جراید
دفاتر و امثال آن، مجلات، روزنامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرین
تصویر جرین
آرد و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریم
تصویر جریم
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریض
تصویر جریض
اندوه گلو گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریش
تصویر جریش
بلغور، نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریر
تصویر جریر
افسار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریح
تصویر جریح
زخمی جرد افگار خسته زخمدار افگرا مجروح
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترید تریت طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند تربت تلیت اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریب
تصویر جریب
مقدار معلوم از موزون و زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
برهنه کردن، شمشیر را از غلاف کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریده
تصویر جریده
شاخه بی برگ، و بمعنی صحیفه، روزنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
((تَ))
تنهایی گزیدن، پیراستن، تجرید معانی، پوست کندن، برهنه کردن، گوشه گرفتن، تنهایی، درآوردن شمشیر از غلاف، پیرایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریده
تصویر جریده
((جَ دِ))
دفتر، روزنامه، عده ای سوار بدون پیاده، مجازاً سبکبار، مجرّد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورید
تصویر ورید
سیاهرگ، رگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرید
تصویر مرید
پیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جراید
تصویر جراید
روزنامه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
آهنجش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدید
تصویر جدید
تازه، نو، نوین، نوباوه
فرهنگ واژه فارسی سره
عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن
متضاد: تعمیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روزنامه، مجله، نامه، نشریه، دفتر، تنها، مجرد، منفرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد