جدول جو
جدول جو

معنی جرکن - جستجوی لغت در جدول جو

جرکن
کسی که خندق حفر کند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرکن
تصویر مرکن
لاوک، تشت، تغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غلۀ نیم رس بریان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
چرکین، هر چیز ناپاک و چرک آلود، چرک دار، شوخگین، ریمناک، ریمن، ریم آلود، ویژگی زخمی که از آن چرک بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
زمینی که سیل از آن عبور کرده و آن را کنده و گود کرده باشد، فرغن، فرکند، جوی آب، کاریز، نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکن
تصویر ترکن
ترکان، عنوانی برای زنان، بانو، بی بی، خاتون، بیگم، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکن
تصویر سرکن
سرکرده، سردار، شاخص در میان انجمن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کُ)
جمع واژۀ رکن
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی ازرکین. استواررای تر. آهسته تر. آرمیده تر. باوقارتر
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ)
نعت مفعولی از مصدر ترکین. رجوع به ترکین شود، ضرع مرکن، پستان بزرگ چارپایان گویی که دارای ارکان است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وزین و سنگین شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام یکی از دهستانهای بخش فلاورجان شهرستان اصفهان است که حدود و مشخصات آن بشرح زیر است:
از شمال به دهستان اشترجان و از جنوب به دهستان حومه بالا و پائین شهرضا از خاور به شاهکوه (که خط الرأس آن حد طبیعی این دهستان با دهستان کرارج بخش مرکزی اصفهان است). از باختر به رود خانه زاینده رود و کوه موسی و کوه جوجی.
وضع طبیعی: دو رشته ارتفاع در این دهستان در جهت جنوب خاور به شمال باختر کشیده است. 1- رشتۀ ارتفاعات شاهکوه در قسمت خاوری این دهستان که بلندترین قلۀ آن 2340 هزار گز است و گردنۀ آب نیل در انتهای شمال باختری این کوه واقع شده و راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن از این گردنه میگذرد. 2- کوههای منفرد: سنگان، جوچی در امتداد هم در قسمت باختری دهستان به موازات شاهکوه واقع و جلگۀ دهستان دروسط این دو رشته ارتفاع قرار گرفته است. بطور کلی هوای آن معتدل و سالم و آب قراء آن از رودخانه زاینده رود و چاهها تأمین میشود. محصول عمده آن عبارت از غلات حبوبات پنبه و جزئی تریاک و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی محلی کرباس و قالیبافی است. راه شوسۀ اصفهان به دهستان گرکن در جهت شمال و جنوب خاوری از کنار دامنۀ جنوبی شاهکوه میگذرد. این راه در آبادی دهسرخ به راه شوسۀ اصفهان به مبارکه که از تنگ لاشتر میگذرد ملحق میشود. در بیشتر آبادیهای این دهستان در تابستان اتومبیل میتوان برد. معدن سرب و قلع در آب نیل و معدن گچ در قراء بروزاد و جوچی و شهاب وجود دارد ولی از معدن سرب هنوز بهره برداری نشده است. این دهستان از 53 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن 17653 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ کَ)
ده کوچکی از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 7هزارگزی جنوب لردگان و 6هزارگزی راه لردگان به پل کره واقع است و 11 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
نام قریه ای بوده است از قرای نیشابور. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استوار گردیدن و صاحب وقار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ)
در طالش به درختچۀ همیشک نام دهند و از آن رنگ زرد برای پشم کنند. رجوع به همیشک شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
زمینی را گویند که آن را آب یا سیلاب کند، ودر هر جای از آن قدری آب ایستاده باشد، جوی را نیز گویند که آن را نو احداث کرده یا کنده باشند. (آنندراج). رجوع به فرکن و فرکند شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
کاریز آب بود. (اسدی). جویی را گویند که نو احداث کرده باشند وآب در آن تازه جاری شده باشد. (برهان) :
دو فرکن است روان از دو دیده بر دو رخم
رخم ز رفتن فرکن به جملگی فرکند.
خسروانی.
، زمینی که به صدمۀ سیل کنده شده و جابه جا آب ایستاده باشد، چیزی که به سبب طول مدت از هم فروریخته و پوسیده باشد. (برهان). رجوع به فرغن و فرکند شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کِ)
چیزی کثیف. (برهان) (آنندراج). هر چیز کثیف و پلید و ناپاک. (ناظم الاطباء). چیز چرک دار. (فرهنگ نظام). چرکین. چرگن. آلودۀ به چرک. چرک آلود. چرکناک. شوخگن. شوخگین. رجوع به چرک و چرگن شود، زخمی که پیوسته از آن چرک و ریم رود. (برهان) (آنندراج). زخمی که پیوسته از آن چرک میپالاید. (ناظم الاطباء). زخم چرکی. زخم چرک دار. چرکین. ریمگین. ریمناک. آلوده بچرک و ریم. ریم آلود. رجوع به چرک و چرکین شود، کنایه از مال دنیا هم هست. (برهان) (آنندراج). مال دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک و چرک دنیا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کَ کُ)
غلۀ دلمل را گویند، یعنی گندم و جو و نخود و باقلا که نیم رس شده باشد و همچنان با شاخ و برگ بریان کنند و خورند و به ضم ثالث هم گفته اند و با کاف فارسی هم آمده است. (برهان). غلۀ نارس که بریان کنند و بخورند. (از برهان) (انجمن آرا). غلۀ سبز و نیم پخته را گویند که بریان کنند خواه نخود باشد خواه گندم و جو. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
لگن و تغارۀ بزرگ که در وی جامه شویند. (منتهی الارب). تغار و نیم لگن. (دهار). اجانه که جامه در آن شویند. (از اقرب الموارد). تشت کوچک. لگنچه. ج، مراکن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
امروز دومرده پیش گیرد مرکن
فردا گوید تربی از اینجا برکن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
سردار فوج. (آنندراج) (غیاث) ، سردار جماعت، رئیس مجلس. (آنندراج) :
ز چهر پرده برافکن که شمع مجلس را
زروی حسن بهر مجمعی تویی سرکن.
خیالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرین
تصویر جرین
آرد و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکن
تصویر کرکن
غله نارس که بریان کنند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که بصدمه سیل کنده شده باشد و جابجا آب در آن ایستاده باشد، جوی تازه احداث شده که در آن آب روان کرده باشد، کاریز آب، چیزی که به سبب طول از هم فرو ریخته و پوسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکن
تصویر سرکن
سردار جماعت، رئیس مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکن
تصویر ترکن
استوار گردیدن و صاحب وقار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرکن
تصویر چرکن
آنچه که چرک آلود و ناپاک باشد، زخمی که از آن چرک آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزن
تصویر جرزن
کسی که در قمار و بازی جر زند و دبه درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرکش
تصویر جرکش
براده طلا، ریزه های طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرکه
تصویر جرکه
به استثنای، غیر از
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرون
تصویر جرون
خوگری، سودگی، آرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
لگن، تشت تشت جامه شویی، تغار بزرگ جای شستشوی لباس و غیره، تغار بزرگ، ظرف غذا: امروز دو مرده بیش گیرد مرکن فردا گوید تربی (رختت) از اینجا برکن، (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ کَ یا کِ))
غله ای مانند گندم و نخود و باقلا که آن را نیم رس بریان کنند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکن
تصویر مرکن
((مِ کَ))
جای شست و شوی لباس، تغار بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرکن
تصویر فرکن
((فَ رْ کَ))
زمینی که سیل آن را کنده و گود کرده باشد، جوی آب که تازه احداث شده باشد، کاریز آب، فراکن، فرغن، فرکند
فرهنگ فارسی معین