پارچۀ کوچکی که که در آن مهر و تسبیح می گذارند و هنگام خواندن نماز پیش روی خود پهن می کنند، سجاده جانماز آب کشیدن: کنایه از زهد و تقوا نشان دادن و اظهار دین داری کردن
پارچۀ کوچکی که که در آن مُهر و تسبیح می گذارند و هنگام خواندن نماز پیش روی خود پهن می کنند، سجاده جانماز آب کشیدن: کنایه از زهد و تقوا نشان دادن و اظهار دین داری کردن
جمع واژۀ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لقبها. (آنندراج). رجوع به نبز شود، زن را با تازیانه زدن: انبق بالمراءه، زد او را بتازیانه. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ نبز. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لقبها. (آنندراج). رجوع به نبز شود، زن را با تازیانه زدن: انبق بالمراءه، زد او را بتازیانه. (از اقرب الموارد)
شریک. (برهان قاطع) (آنندراج) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). شقیص. (منتهی الارب، ذیل ش ق ص). مشارک. سهیم. قسیم: گشاده بر ایشان بود راز من بهر کار باشند انباز من. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67). خداوند بی یار و انباز و جفت ازو نیست پیدا و پنهان نهفت. فردوسی. یکی نیست جز داور کردگار که او را نه انباز و نه جفت و یار. فردوسی. سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای یکی کش نه آزو نه انباز بود نه انجام باشد نه آغاز بود. فردوسی. ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با نغنغکی چند تراانبازم. ابوالعباس. همه کار شاید بانباز و دوست مگر کار شاهی که تنها نکوست. اسدی. دل شاه ایمن بر آنکس نکوست که در هر بد و نیک انباز اوست. اسدی. مقرم بقرآن و پیغمبرت نه انباز گفتم ترا نه نظیر. ناصرخسرو. با هرچه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم. مسعودسعد. تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان در مملکت عاشقی انباز نخواهند. خاقانی. تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست بروز بخشش گویی من و توایم انباز. کمال الدین اسماعیل. همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود که در خیال درآرد کسی ترا انباز. مولوی. آن دو انبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زآن و زین. مولوی. مگو دشمن تیغزن بر در است که انباز دشمن به شهر اندر است. سعدی. آرزو می کندم در همه عالم صیدی که نباشند حریفان حسود انبازم. سعدی. خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد شنیدی که ترسا چه گفت. (بوستان). انباز آوردن بخدای عز و جل، اشراک. (تاج المصادر بیهقی). - انبازآرنده، مشرک. (دهار). - بی انباز، بدون شریک: معاذاﷲ چنین نتواند الا خدای پاک بی انباز و یاور. ناصرخسرو. خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست. سعدی. و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.
شریک. (برهان قاطع) (آنندراج) (دهار) (مؤید الفضلاء) (هفت قلزم). شقیص. (منتهی الارب، ذیل ش ق ص). مشارک. سهیم. قسیم: گشاده بر ایشان بود راز من بهر کار باشند انباز من. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 67). خداوند بی یار و انباز و جفت ازو نیست پیدا و پنهان نهفت. فردوسی. یکی نیست جز داور کردگار که او را نه انباز و نه جفت و یار. فردوسی. سپاس از خدا ایزد رهنمای که از کاف و نون کرد گیتی بپای یکی کش نه آزو نه انباز بود نه انجام باشد نه آغاز بود. فردوسی. ای میر ترا گندم دشتی است بسنده با نغنغکی چند تراانبازم. ابوالعباس. همه کار شاید بانباز و دوست مگر کار شاهی که تنها نکوست. اسدی. دل شاه ایمن بر آنکس نکوست که در هر بد و نیک انباز اوست. اسدی. مقرم بقرآن و پیغمبرت نه انباز گفتم ترا نه نظیر. ناصرخسرو. با هرچه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم. مسعودسعد. تا عشق بود عقل روا نیست که یزدان در مملکت عاشقی انباز نخواهند. خاقانی. تو کیستی که بدین پایه دستگه که تراست بروز بخشش گویی من و توایم انباز. کمال الدین اسماعیل. همه تویی ّ و ورای همه دگر چه بود که در خیال درآرد کسی ترا انباز. مولوی. آن دو انبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زآن و زین. مولوی. مگو دشمن تیغزن بر در است که انباز دشمن به شهر اندر است. سعدی. آرزو می کندم در همه عالم صیدی که نباشند حریفان حسود انبازم. سعدی. خدا را که مانند و انباز و جفت ندارد شنیدی که ترسا چه گفت. (بوستان). انباز آوردن بخدای عز و جل، اشراک. (تاج المصادر بیهقی). - انبازآرنده، مشرک. (دهار). - بی انباز، بدون شریک: معاذاﷲ چنین نتواند الا خدای پاک بی انباز و یاور. ناصرخسرو. خدای راست بزرگی ّ و ملک بی انباز بدیگران که تو بینی بعاریت داده ست. سعدی. و رجوع به ماده های زیر شود:انباز داشتن. انباز شدن. انباز کردن. انباز گردانیدن. انباز گرفتن. انباز گشتن. انبازگوی. انبازگیر. انبازناک.
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، ناحیه ای است در 18 هزارگزی باختر مشکین شهر و 8 هزارگزی شوسۀمشکین شهر اهر، این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل و دارای 93 تن سکنه است که شیعی مذهب و ترک زبانند، آب آنجا از اهرچای و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
آنکه هر چه دارد بازد مقامری که هر چه دارد بازد پاکبازنده، کسی که در قمار دغلی نکند، عاشقی که بنظر پاک بمعشوق نگرد عاشقی که عشق او آمیخته با شهوت نباشد عاشق پاک نظر، زاهد مجرد تارک دنیا، کسی که بدون توقع و چشمداشت بخدا عشق میورزد
آنکه هر چه دارد بازد مقامری که هر چه دارد بازد پاکبازنده، کسی که در قمار دغلی نکند، عاشقی که بنظر پاک بمعشوق نگرد عاشقی که عشق او آمیخته با شهوت نباشد عاشق پاک نظر، زاهد مجرد تارک دنیا، کسی که بدون توقع و چشمداشت بخدا عشق میورزد