جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با جاندار

جاندار

جاندار
انسان، حیوان و گیاهی که جان داشته باشد، ذی روح، کنایه از مستحکم، بادوام
نگاهبان، پاسبان، حافظ جان، محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود، برای مِثال ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲ - ۲۸۱)، وگر کندرای است در بندگی / ز جانداری افتد به خربندگی (سعدی۱ - ۱۹۵)
جاندار
فرهنگ فارسی عمید

جهاندار

جهاندار
نگهبان جهان پادشاه سلطان، مدیرامور جهان پادشاهی که مملکت را نیکو اداره کند مقابل جهانگیر
فرهنگ لغت هوشیار