جدول جو
جدول جو

معنی ثوبان - جستجوی لغت در جدول جو

ثوبان
بازگشتن، شفا یافتن بیمار و برگشت تندرستی و فربهی او پس از لاغری بیماری
تصویری از ثوبان
تصویر ثوبان
فرهنگ فارسی عمید
ثوبان
(ثَ)
نام دو تن از صحابۀ کرام است
لغت نامه دهخدا
ثوبان
(ثَ)
ابن ابراهیم، ابوالفیض. شیخ ذوالنون مصری یکی از اکابر عرفاء صاحب کرامات و خوارق عادات و وفات او بسال هجری قمری بود. رجوع به ابی الفضل ثوبان... و نیز رجوع به ذوالنون مصری شود
لغت نامه دهخدا
ثوبان
(تَ یَ)
ثوب. ثؤب. بازگشتن پس از رفته بودن، ثوبان مردم، گرد آمدن ایشان، ثوبان جسم، فربهی گرفتن پس از لاغری از مرض، ثوبان حوض، پر آب شدن یا نزدیک به پری شدن آن، ثوبان ماء، گرد آمدن آب پس از رفته بودن
لغت نامه دهخدا
ثوبان
بازگشتن، شفا یافتن بیمار
تصویری از ثوبان
تصویر ثوبان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوبان
تصویر بوبان
(پسرانه)
بهسوی بالا (نگارش کردی: بوبان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
ذئب ها، گرگها، جمع واژۀ ذئب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثعبان
تصویر ثعبان
مار بزرگ، اژدها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوبان
تصویر گوبان
نگهبان گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبان
تصویر روبان
روبنده، درحال روبیدن
نواری که برای زیبایی به دور چیزی می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توبان
تصویر توبان
تنبان، تنکه، شلوار کوتاه که کشتی گیران هنگام ورزش می پوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوبان
تصویر شوبان
شبان، چوپان، نگهبان گلۀ گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثوران
تصویر ثوران
برانگیخته شدن، هیجان
فرهنگ فارسی عمید
چوپان، شبان، راعی، شبان و گله بان و محافظ وحارس گوسپندان و اسبان، (ناظم الاطباء) :
به چوبان بفرمود تا هرچه بود
فسیله بیارد بکردار دود،
فردوسی،
گله دار و چوبان همه کشته شد
سر بخت ایرانیان گشته شد،
فردوسی،
چو از روز یک ساعت اندرگذشت
بیامد بدرگاه چوبان ز دشت،
فردوسی،
رجوع به چوپان و شبان شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ)
قلعه ای است از توابع صنعاء یمن. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
عنب الثعلب. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
دهی است از توابع یمن به جند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ / ثِ)
جمع واژۀ ثغب
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
مار بزرگ. مار عظیم. اژدها. (غیاث اللغه) (نصاب الصبیان) (السامی فی الاسامی). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است. تنین. برغمان. برسان. ج، ثعابین:
میر موسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد
دست فرعون و جنودش کند ازما کوتاه.
منوچهری.
در کف او بزخم فرعونان
نیزۀ سرگرای ثعبان باد.
چو هنگام عزائم زی معزّم
بتک خیزند ثعبانان ریمن.
منوچهری.
روز در چشم من چو اهرمنست
بند بر پای من چو ثعبانیست.
مسعود سعد.
دست موسی گشت گوئی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری.
معزی
جمع واژۀ ثعب. آبراهه های وادی. ج، ثعابین
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب است به ثوبان که مولی حضرت رسول بوده و قبرش در عمراس در شش میلی رمله است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توبان
تصویر توبان
شلوار، تنکه، شلوار کوتاه کشتی گیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوران
تصویر ثوران
برانگیخته شدن، برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
آب شدن، گداختن، گدازش گداز. گداز، جمع ذئب گرگان گرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوبان
تصویر چوبان
شبان، گله بان، محافظ و حارس گوسپندان و اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوبان
تصویر یوبان
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گله گاوان را چرا دهد گاوبان: چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گویان و نه خربانم ک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوباء
تصویر ثوباء
فازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعبان
تصویر ثعبان
مار بزرگ و عظیم، اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبان
تصویر روبان
نوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثعبان
تصویر ثعبان
((ثُ))
مار بزرگ، اژدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثوران
تصویر ثوران
((ثَ وَ))
هیجان، به هیجان آمدن، برخاستن گرد و غبار، برپا شدن فتنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توبان
تصویر توبان
شلوار، تنکه، شلوار کوتاه که کشتی گیران هنگام کشتی پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوبان
تصویر ذوبان
((ذَ وَ))
آب شدن، گداختن
فرهنگ فارسی معین