جدول جو
جدول جو

معنی ثجه - جستجوی لغت در جدول جو

ثجه
(ثَجْ جَ)
مرغزاری که در آن استخرها و آبگیرها باشد. ج، ثجات
لغت نامه دهخدا
ثجه
(ثُجْ جَ)
از نواحی یمن است در هشت فرسخی جند و هشت فرسخی سحول. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
ثجه
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زجه
تصویر زجه
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجه
تصویر ضجه
ناله وزاری، شیون، فریاد و غوغای مردم، بانگ و فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجه
تصویر کجه
کچه، انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجه
تصویر لجه
میانۀ دریا، جماعت بسیار
فرهنگ فارسی عمید
(عُ جَ)
گروه مردم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
اسم موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دجه
تصویر دجه
ستبرای تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجه
تصویر وجه
روی و چهره و بمعنای پول هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و آن را در آش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قجه
تصویر قجه
نادرست نویسی غجه پارسی است پشه چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجه
تصویر ضجه
بانگ و فریاد مردم، غوغا، شیون، فغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجه
تصویر شجه
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجه
تصویر حجه
از پارسی ک هنجیدن هنهجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقه
تصویر ثقه
مرد معتمد و امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجر
تصویر ثجر
هم آوای نهر ستبر، پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجل
تصویر ثجل
کلان شکمی، کلان تهیگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجم
تصویر ثجم
هم آوای نجم زود باریدن، زود بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجه
تصویر زجه
زن نوزاییده (تا چهل روز)
فرهنگ لغت هوشیار
صف و قطار، رده، طنابی که جامه و چیزهای دیگر بر بالای آن اندازند، ریسمان بنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جثه
تصویر جثه
بدن، تن، کالبد، تنه، قامت، پیکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجه
تصویر زجه
((زَ جِ))
زاج، زچه، زن زائو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجه
تصویر لجه
((لُ جَّ))
میانه دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضجه
تصویر ضجه
((ضَ جَّ))
ناله، غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شجه
تصویر شجه
((شَ جَّ))
جراحت سر، جمع شجاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجه
تصویر وجه
((وَ))
روی، چهره، طریقه، جهت، پول، جمع وجوه، ذات، شخص، قصد، نیت، دلیل، سبب، ضمان پول (یا مالی) که برای ضمانت می سپارند، مصالحه آن چه برای برقراری صلح میان دو طرف مورد معامله قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رجه
تصویر رجه
((رَ جِ))
ریسمان، بند رخت، ریسمانی که در بنایی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثقه
تصویر ثقه
((ثِ قِ))
اعتماد کردن، کسی که مورد اعتماد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جثه
تصویر جثه
((جُ ثِّ))
بدن، تن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جثه
تصویر جثه
تنه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجه
تصویر وجه
سویه
فرهنگ واژه فارسی سره