جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کجه

کجه

کجه
بازیی است مر کودکان را که کُره مانندی از پارچه و مانند آن می سازند. به هندی کیند است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوی مانندی که از پاره های کرباس و جز آن سازند و کودکان با وی بازی کنند. (ناظم الاطباء). کجه و رجوع به کجه شود
چیزی است که طفلان از پاره های کرباس مدور سازند و بدان بازی کنند. (یادداشت مؤلف). رجوع به کُجَّه شود
لغت نامه دهخدا

کجه

کجه
قصبه ای بوده است نزدیک چالوس که به نام های کچه و کجو و کجویه یا کچو نیزنامیده شده است. رجوع به سفرنامۀ مازندران ص 27 و 154 و ترجمه آن ص 50 و 205 و نیز رجوع به کچه شود
لغت نامه دهخدا

کجه

کجه
کجه. کچه. انگشتری بی نگین که بدان شبها بازی کنند و کجه بازی همان بازیی است که امروز انگشتربازی نامند. (حاشیۀ دیوان رودکی چ مرحوم سعید نفیسی ص 1045) :
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دایره درباخت کجه
هنگامۀ شب گذشت و شد قصه تمام
طالع بکفم یکی نینداخت کجه.
(منسوب به رودکی از یادداشت مؤلف).
شاید این کلمه کُجه بمعنی کُجی و مهرۀ کبود یا مطلق مهره باشد. (از یادداشت مؤلف). مرحوم سعید نفیسی نیز احتمال داده اند که این کلمه کُجه یا کُچه باشد و آن همان مهرۀ کبود پررنگی است که برای دفع چشم زخم بر پیشانی ستور بندند و در نظر قربانی کودکان گذارند و در زمان ما کُجی می گویند و شاید در زمان قدیم با آن یک قسم مهره بازی می کرده اند
لغت نامه دهخدا

کجه

کجه
هر چیزی که نوک آن کج و خمیده باشد، قلابی که بدان گوشت آویزان کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

کجه

کجه
دهی است از دهستان رود میان خواف بخش شهرستان تربت حیدریه جلگه ای و گرمسیر. سکنه 64 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

رجه

رجه
صف و قطار، رده، طنابی که جامه و چیزهای دیگر بر بالای آن اندازند، ریسمان بنائی
فرهنگ لغت هوشیار