جدول جو
جدول جو

معنی تیماردار - جستجوی لغت در جدول جو

تیماردار
غم خوار، پرستار
تصویری از تیماردار
تصویر تیماردار
فرهنگ فارسی عمید
تیماردار(کَ / کِ)
پرستار، خادم، غمخوار، متعهد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
همه پرگناهان که پیش تو اند
نه تیماردار و نه خویش تو اند،
فردوسی،
، مغموم، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
نبرده گزینان اسفندیار
از آنجا برفتند تیماردار،
دقیقی (از یادداشت ایضاً)،
رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود، ضابط ملک و دارای شغل و کار، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیماردار
غمخوار، پرستار خدمتکار
تصویری از تیماردار
تصویر تیماردار
فرهنگ لغت هوشیار
تیماردار
غمخوار، پرستار، خدمتکار
تصویری از تیماردار
تصویر تیماردار
فرهنگ فارسی معین
تیماردار
اسم پرستار، خدمت کار، غم خوار، مراقب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیمارداری
تصویر بیمارداری
بیمار داشتن، پرستاری و مواظبت از بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمارداری
تصویر تیمارداری
غم خواری، پرستاری، توجه و سرپرستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیماردار
تصویر بیماردار
کسی که در خانه بیمار دارد یا از بیمار پرستاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردار
تصویر آماردار
حسابدار، محاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیمارخوار
تصویر تیمارخوار
غم خوار، پرستار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ فُ)
زمینی که شیار دارد و یا هرچه دارای شیار باشد
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَرر)
تیماردار. پرستار. غمخوار. کسی که نگاهداشت و نگهبانی و محافظت کسی را بعهده گیرد:
کمر بست شیده به پیش پدر
فرستاده او بود و تیماربر.
فردوسی.
در عشق تو صد همدم تیماربرم باید
تنها چه کنم چون کس تیماربرم نبود.
عطار
لغت نامه دهخدا
خدمت، پرستاری، تعهد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، توجه و سرپرستی، (ناظم الاطباء) : حسن بواسطه ای بیمار شد و روزی چندبرآمد و سودا بر وی غلبه کرد و دیوانه شد ... مأمون به همدان رسیده بود ... سراج خادم را بفرستاد تا او را بدست خویش تیمارداری کند، (ترجمه طبری بلعمی)،
به ایران همی دست یازد به بد
بدینکار تیمارداری سزد،
فردوسی،
هلاکم کردی از تیمارخواری
عفاک اﷲ زهی تیمارداری،
نظامی،
رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
خمار. آنکه حالت خماری دارد
لغت نامه دهخدا
مریض داشتن، مریض داری، پرستاری و مواظب بیمار بودن، (ناظم الاطباء)، پرستاری بیمار، بیماربانی، بیماروانی، پرستاری، تمریض، (یادداشت مؤلف) :
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری،
نظامی،
نپرداخت چشمش بحال دل ما
ز بیماربیمارداری نیاید،
دانش (از آنندراج)،
- بیمارداری کردن، پرستاری کردن از بیمار، (ناظم الاطباء)، تمریض، (منتهی الارب)، تطلیه، (منتهی الارب) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَظظ)
مریض دار، که او را بیمار و رنجور باشد، آنکه متعهد خدمت بیمار باشد، (آنندراج)، پرستار و مواظب شخص بیمار، (ناظم الاطباء)، پرستار، پرستان، بیماروان، بیماربان، (یادداشت مؤلف) :
هرکجا باشددلی می چیند از چشم تو درد
هرکجا نازی بود بیماردار چشم تست،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ فَ / فِ کَ دَ / دِ)
دارندۀ دینار، غنی، مالدار:
زمانی بیاید که درویش زار
شود خوار بر چشم دیناردار،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ /رِ سُمْبْ)
غمین. اندوهگین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کفیدش دل از غم چو یک کفته نار
کفیده شود سنگ تیمارخوار.
رودکی (از یادداشت ایضاً).
، تیماری. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(لُ ئو)
تیمار داشتن، اهتمام، اعتناء، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آنقدر که آبادان ماندست از حرمت خاندان این قاضی پارس و تیمارداشت او بودست، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 134) کفشگر ... قوم را در معنی تیمارداشت او وصایت فرمود، (کلیله و دمنه)، و بنیادی که اسلاف ... نهادند بر آن برود و تیمارداشت رعیتان و عمارت جهان پیشه گیرد، (راحهالصدور راوندی)، به تقدیم لطف برعایت مهمات ... و تیمارداشت رعیت نام نیک اندوخت، (ترجمه تاریخ یمینی)، هر دو برادر و روانشاه و علی با خدمت اصفهبد آمدند برهنه و از ملک برآمده هر دو را نان پدید کرد و تیمارداشت می فرمود، (تاریخ طبرستان)، و او در تیمارداشت و شفقت در احوال اردشیرشاه بغایتی بود که وراء آن نتوان بود، (از تاریخ طبرستان)، مهتری اسبان، (ناظم الاطباء) : و این مرد تیمارداشت آن گوسفندان و اسبان می کند، (فیه مافیه)، رجوع به تیمار و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
شعبه ای از ادارۀ بهداری شهرداری است که بیماران فقیر را در آن معالجه نموده رایگان دارو میدهند، فرهنگستان ایران این کلمه را بجای پست امدادی پذیرفته است، رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
سردار ده هزار لشکر که اکنون امیرتومان گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیماربر
تصویر تیماربر
پرستار، غمخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمارخوار
تصویر تیمارخوار
غمخوار، پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمارداشت
تصویر تیمارداشت
غم خوردن تعهد کردن مواظبت، خدمت پرستاری
فرهنگ لغت هوشیار
بخشی از اداره شهری که در آن بیماران تهیدست را مداوا کنندپست امدادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمار دار
تصویر بیمار دار
کسی که بیمار دارد، آنکه از بیمار مواظبت کند پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمار دار
تصویر تیمار دار
پرستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیماردار
تصویر بیماردار
کسی که در خانه از بیمار پرستای کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمارداری
تصویر تیمارداری
غمخواری، پرستاری خدمتکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیمارخوار
تصویر تیمارخوار
((خا))
غمخوار، پرستار
فرهنگ فارسی معین
پرستاری، تیمار، بیمارداری، خدمت، مراقبت، مواظبت، غم خواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرستاری، حضانت، خدمت کاری، غم خواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادانه، تخم دار، دانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگ لبه داری که دندانه و کنده کاری های یک دستی داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی