تیزگرد. تندگرد. تندرونده: بدانید کاین تیزگردان سپهر نتازد به داد و نیازد به مهر. فردوسی. یکی تیزگردان و دیگر بجای به جنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزگرد. تندگرد. تندرونده: بدانید کاین تیزگردان سپهر نتازد به داد و نیازد به مهر. فردوسی. یکی تیزگردان و دیگر بجای به جنبش ندادش نگارنده پای. فردوسی. رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
شطی در آسیای غربی که سرزمین های دیاربکر و موصل و بغداد را مشروب می سازد و سپس به فرات می پیوندد و شطالعرب را تشکیل میدهد و 2000 کیلومتر طول دارد، (از لاروس)، دجله: چنانکه از کتیبۀ بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسی های قدیم تیگر می گفتند، (ایران باستان ج 2 ص 1410)، رجوع به همین کتاب ص 1372 و 1575 و 1901 و دجله شود
شطی در آسیای غربی که سرزمین های دیاربکر و موصل و بغداد را مشروب می سازد و سپس به فرات می پیوندد و شطالعرب را تشکیل میدهد و 2000 کیلومتر طول دارد، (از لاروس)، دجله: چنانکه از کتیبۀ بیستون داریوش معلوم است دجله را پارسی های قدیم تیگر می گفتند، (ایران باستان ج 2 ص 1410)، رجوع به همین کتاب ص 1372 و 1575 و 1901 و دجله شود
همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من. سیفی (از آنندراج). رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است: چو چشم تیرگر جاسوس گشتم به دکان کمانگر برگذشتم. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
همان تیرساز بدون اضافت... (آنندراج). سازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام. نابل. نبال. (دهار). نشاب. (منتهی الارب) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز می جهد پیوسته آن ابروکمان از من. سیفی (از آنندراج). رجوع به تیرساز شود، در بیت ذیل از خسرو و شیرین نظامی به معنی تیرانداز و صیاد هدف یاب بیشتر نزدیک است: چو چشم تیرگر جاسوس گشتم به دکان کمانگر برگذشتم. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 100)
همان تیزبال است. (آنندراج). مرغی که به تندی و سرعت پرواز می کند. (ناظم الاطباء). که به شتاب پرد. که تند پرد. تیزپرواز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن بیشه بگریختی شیر نر همی ز آسمان کرکس تیزپر. فردوسی. رستم چرا نخواند به روز مرگ آن تیزپر و چنگل، عنقا را. ناصرخسرو. باز جهان تیزپر و خلق شکار است باز جهان را جز از شکار چه کار است. ناصرخسرو. دولت تیز، مرغ تیزپراست عدل شه پایدام او زیبد. خاقانی. دهر صیاد و روز و شب دو سگ است چرخ باز کبود تیزپر است. خاقانی. تیزپر از کبوتری، برج به برج می پرد بیضۀزر همی نهد، دربدر از سبکسری. خاقانی. تو شاهی چو شاهین مشو تیزپر به آهستگی کوش چون شیر نر. نظامی. خبرم ده که بی خبر شده ام تا نپرم، که تیزپر شده ام. نظامی. و از بروج قوس سیارات تیر تیزپر را طلوع دادند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
همان تیزبال است. (آنندراج). مرغی که به تندی و سرعت پرواز می کند. (ناظم الاطباء). که به شتاب پرد. که تند پرد. تیزپرواز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از آن بیشه بگریختی شیر نر همی ز آسمان کرکس تیزپر. فردوسی. رستم چرا نخواند به روز مرگ آن تیزپر و چنگل، عنقا را. ناصرخسرو. باز جهان تیزپر و خلق شکار است باز جهان را جز از شکار چه کار است. ناصرخسرو. دولت تیز، مرغ تیزپراست عدل شه پایدام او زیبد. خاقانی. دهر صیاد و روز و شب دو سگ است چرخ باز کبود تیزپر است. خاقانی. تیزپر از کبوتری، برج به برج می پرد بیضۀزر همی نهد، دربدر از سبکسری. خاقانی. تو شاهی چو شاهین مشو تیزپر به آهستگی کوش چون شیر نر. نظامی. خبرم ده که بی خبر شده ام تا نپرم، که تیزپر شده ام. نظامی. و از بروج قوس سیارات تیر تیزپر را طلوع دادند. (جهانگشای جوینی). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
گردگردنده. (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده. آنکه به تندی چرخد: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. که داند درین گنبد تیزگرد در او سور چند است و چندی نبرد. فردوسی. چه جویی از این گنبد تیزگرد که هرگز نیاساید از کارکرد. فردوسی. تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. شرف چرخ تیزگرد او بود در حدیث و حدید مرد او بود. سنائی. ، در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند: به یک سو شدی آتش تیزگرد برافروختی زو سیاوخش گرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 650)
گردگردنده. (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده. آنکه به تندی چرخد: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. که داند درین گنبد تیزگرد در او سور چند است و چندی نبرد. فردوسی. چه جویی از این گنبد تیزگرد که هرگز نیاساید از کارکرد. فردوسی. تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. شرف چرخ تیزگرد او بود در حدیث و حدید مرد او بود. سنائی. ، در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند: به یک سو شدی آتش تیزگرد برافروختی زو سیاوخش گرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 650)
کنایه از آسمان است: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. نباید که این گنبد تیزگرد از ایران برآرد از این کینه گرد. فردوسی. چنین آمد این گنبد تیزگرد گهی شادمانی دهد گاه درد. اسدی
کنایه از آسمان است: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. نباید که این گنبد تیزگرد از ایران برآرد از این کینه گرد. فردوسی. چنین آمد این گنبد تیزگرد گهی شادمانی دهد گاه درد. اسدی
آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی (واژه فرهنگستان)، صحنه آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی نمایش میابد
آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی (واژه فرهنگستان)، صحنه آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی نمایش میابد