گردگردنده. (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده. آنکه به تندی چرخد: نگه کن بر این گنبد تیزگرد که درمان از اویست و زویست درد. فردوسی. که داند درین گنبد تیزگرد در او سور چند است و چندی نبرد. فردوسی. چه جویی از این گنبد تیزگرد که هرگز نیاساید از کارکرد. فردوسی. تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو. شرف چرخ تیزگرد او بود در حدیث و حدید مرد او بود. سنائی. ، در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند: به یک سو شدی آتش تیزگرد برافروختی زو سیاوخش گرد. (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 650)