جدول جو
جدول جو

معنی تیرباغ - جستجوی لغت در جدول جو

تیرباغ
باغ درخت توت نر که جهت خوراک کرم ابریشم ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تیرداد
تصویر تیرداد
(پسرانه)
نام چندتن از پادشاهان سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی کمربند که شاطران به کمر می بستند و بعضی از لوازم کار خود را به آن آویزان می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که بسیار تند و سریع پرواز کند، تیزپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، مدت دراز، زمان پیشین، عهد قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیردان
تصویر تیردان
ترکش، کیسه یا جعبه که در قدیم تیرهای کمان را در آن می گذاشتند و به پهلوی خود آویزان می کردند، تیردان، شغا، شکار، کیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیرباج
تصویر زیرباج
آش زیره، آشی که در آن زیره ریخته باشند، زیربا، زیروا، زیره با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربان
تصویر شیربان
نگهبان شیر
فرهنگ فارسی عمید
نام ماه چهارم از سالهای شمسی که بودن آفتاب در برج سرطان باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نام ماهی است در تاریخ فرس. (کشاف اصطلاحات الفنون). اول آن مطابق است تقریباً با نوزدهم ژوئن فرانسوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اندرین ماه آفتاب در برج سرطان باشد و اول ماه از فصل تابستان بود. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). رجوع به تیر (بهمین معنی) شود، گاه از آن مطلق خزان و خریف اراده کنند. پائیز. برگ ریزان. ماه اول پائیز یا آخرتابستان. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
همی نوبهار آید و تیرماه
جهان گاه برنا شود گاه زر.
دقیقی (از یادداشت ایضاً).
و دیگر هوای فصول سال، چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه... (هدایه المتعلمین).
تا کی گله کنی که نه خوب است کار من
وز تیرماه تیره تر آمد بهار من.
ناصرخسرو.
و خزان از پس درآید... و هرگاه که طبیعت جهد کند و خاطر را بپزاند و خواهد که دفع کند خنکی تیرماهی آن را بازدارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که [تب ربع تابستانی زودتر گذرد... و آنچه اندر تیرماه تولد کنددراز آهنگ باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آمد آن تیرماه سردسخن
گرم در گفتگوی شد با من.
ابوالفرج رونی.
پیر تابستان و خلقان تیرماه
خلق مانند شبند و پیر ماه.
مولوی.
اتفاقاً فصل تیرماه بود. (انیس الطالبین بخاری ص 184). آن زمین را تیرماه جو کشتم. (انیس الطالبین ایضاً ص 184).
- تیرماهان، هنگام تیرماه:
تیرماهان برگ زرین کیمیای شب شود
وزنهیب دی حصار سیمگون سیما شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
صبح نخست، صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد، صبحی که هنوز تاریکی بر روشنی غلبه دارد، تاریک روشن، گرگ و میش، هوای صبح پس از دمیدن سپیده:
سپیده دم که وقت تاربام است
نبید راوقی رسم کرام است،
؟ (از شمس قیس در المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 201)،
این بیت از منوچهری است، رجوع بدیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 174 شود
لغت نامه دهخدا
ایلچی پادشاه ایغور بنزد چنگیزخان: اتراک ایغور امیر خود را ’ایدی قوت’ خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد ... چون چنگزخان بر بلاد ختای مستولی گشت ... ایدی قوت ... شاوکم را در خانه ای پیچیدند ... و به اعلام یاغی شدن با قراختای و مطاوعت و متابعت کردن پادشاه جهانگیر چنگزخان ’قتالمش قتا’ و ’عمراغول’ و ’تاربای’ را بخدمت او فرستاد ... (تاریخ جهانگشای چ قزوینی ج 1 صص 32 - 33)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
پسر میرزاجهانشاه از سلسلۀ قراقوینلو. او بر پدر عصیان ورزید و قلعۀ بغداد را تصرف کرد و بسال 870 هجری قمری بتدبیر پدر بدست برادر خویش محمدی کشته شد. برفراز کوهی خشک و داغ در راه سمنان و طهران حائطی وسیع دیده میشود گویند پیر بداغ امر کرده بود تا در آنجا باغی افکنند. بدو گفتند چون در این جا آب نیست هیچگونه درخت بعمل نیاید و سیب و بهی از زمین بی آب و سنگلاخ حاصل نشود و او در جواب گفت:
استمیرم ایواسنی نارنی
قوی دیسونلر پیر بداغون باغی وار.
و معنی بیت این است که من سیب و بهی از این باغ چشم ندارم تنها میخواهم که گفته شود پیر بداغ را باغی است. واین بیت در نظایر آن در زبان ترکی مثل شده است. رجوع به نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز شمارۀ 3 ص 13 و 14 و نیز رجوع به پیر بداق شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
بیا که سازمش اسباب گریۀ شادی
ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم.
وقوعی تبریزی (از آنندراج).
ما خیرباد لذت پرواز کرده ایم
تعویذ بال چنگل شهباز کرده ایم.
صائب.
به امید سلامی رفت روز عمر در کویش
شبت خوش خسروا بگذر که وقت خیربادست این.
خسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
و در حضرت دهلی نام باغی بنا کردۀ نواب جمله الملک اعتمادالدوله بهادر دستور الاعظم هندوستان، (آنندراج)، نام باغی در حوالی دهلی، (ناظم الاطباء) :
نسیم آسا به گرد سر بگردم چارباغش را
بهر باغی که بنشیند دل من آشیان سازم،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از توابع بلوک درب قاضی شهر نیشابور در پنج فرسخی بلده در میان دره واقع، زراعت آن از آب رودخانه خوسفرود مشروب میشود، هوای این قریه در زمستان و تابستان معتدل سکنۀ آن از متفرقه و بومی چهار خانوار، (مرآت البلدان 4ص 42)
قریه ای است از قرای اردستان و مسافت و فاصله آن تا قصبۀ اردستان چهار فرسخ است، حاصل این قریه جو و گندم و روناس میباشد، زراعت آن از آب قنات مشروب میشود و تقریباًبیست خانوار سکنه دارد، (مرآت البلدان ج 4 ص 41)
دهکده ای است در سر ولایت نیشابور، آب آن از چشمه و قنات، هوایش گرم سکنۀ آن بیست و دو خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 41)
قریه ای است از قرای هرات در هشت فرسخی این شهر واقع و مابین شمال و مشرق هرات میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 42)
اسم مزرعه ای است در دروازه دولت کاشان حوالی خیابان واز آب شاه مشروب میشود، (مرآت البلدان ج 4 ص 35)
از مزارع درب جوقای کاشان است، (مرآت البلدان ج 4 ص 35)
قریه ای است از قرای لواسان، (مرآت البلدان ج 4 ص 42)
لغت نامه دهخدا
باغهای چهارگانه در کنار هم که با خیابانها از هم جدا شوند یا در پیرامون عمارتی باشند، دو رشته خیابان موازی یکدیگر که در دو طرف دارای درختکاری بوده و در وسط بوسیلۀ یک رشته پیاده رو یا گردشگاه از هم جدا باشند، کوشک و قصر، (ناظم الاطباء)، از الحان موسیقی، آهنگ مخصوصی در یکی از دستگاههای موسیقی قدیم ایران، و رجوع به ’آهنگ’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تیر پرتاب، مقداری از مسافت که یک تیر را چون بیفکنند پیماید، به مسافت پرتاب تیری، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
از آن بیشه برتر یکی تیروار
یکی کوه بینی سیه تر ز قار،
فردوسی،
گشته پران از کف او نیزه و زوبین و تیغ
در هوا ده تیروار راست در ده تیروار،
مسعودسعد،
اصلاح زهره آن است که هر دو سر آن ببندند و در آب بجوشانند چندانکه مردی دو تیروار برود یا سه تیروار پس از آن به سایه خشک کنند و نگاهدارند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی) و آوازاو (ملک ماران) از یک تیروار بکشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
تیرمانند، راست چون تیر، همانند تیر در راستی:
کمانم از پی آن تیروار قامت او
وزو مرا همه درد و غم است قسمت وتیر،
سوزنی،
رجوع به تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
بمعنی ساخته و پرداخته و مستعد و مهیا باشد و به این معنی بجای غین نقطه دار قاف هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
معروف که به معنی تیزپر باشد، (آنندراج)، سریعالطیران و تندپر، (ناظم الاطباء)، تیزپر، تیزپرواز:
چو دوران درآمد شدن تیزبال
شدن چون جنوب، آمدن چون شمال،
نظامی
لغت نامه دهخدا
بادی سخت و تند، بادی طوفان زا:
که گر گیو و گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد،
فردوسی،
چنان بد که روزی یکی تیزباد
برآمد غمی گشت ازو رشنواد،
فردوسی،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از دهستان سفید رود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و210تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تُ غَ)
کفش تابستانی مسافرین، و آن از پوست گاویا شتر تهیه می شود که بوسیلۀ چهار یا پنج بند بر پا گره می خورد و استوار میگردد. (از دزی ج 1 ص 143)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاربام
تصویر تاربام
صبح نخست، صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد، تاریک روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقربات
تصویر تقربات
جمع تقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرچاغ
تصویر تفرچاغ
ترکی ک ساخته و پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارباغ
تصویر چارباغ
چهار پاره چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیزبال
تصویر تیزبال
پرنده ای که تند پرواز کندتیزپر سریع الطیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرباز
تصویر دیرباز
زمان دور و دراز، زمان پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیربار
تصویر تیربار
سلاح خودکار آتشین، مسلسل سنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
((رْ یا رَ))
جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاربام
تصویر تاربام
صبح زود که هنوز هوا تاریک باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرباس
تصویر ایرباس
((اِ))
هواپیمای مسافری با گنجایش زیاد برای حمل مسافر
فرهنگ فارسی معین