بر بدی و بیراهی گرد آمدن و یارمندی نمودن بر آن، یقال: تغاووا علی العثمان فقتلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تجمع و تعاون قوم بر کسی و کشتن او. (از اقرب الموارد) ، یا از اینجا و آنجا گرد آمدن و کوشش و حرب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بر بدی و بیراهی گرد آمدن و یارمندی نمودن بر آن، یقال: تغاووا علی العثمان فقتلوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). تجمع و تعاون قوم بر کسی و کشتن او. (از اقرب الموارد) ، یا از اینجا و آنجا گرد آمدن و کوشش و حرب نکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
یاقوت از قول امیر ابن ماکولا آرد: ابوعلی الحسن بن ابی طاهر عبدالاعلی بن احمد السعدی سعد بن مالک التخاوی، منسوب به قریۀ داروم غزه شام است. وی شاعری امی بود و من او را در محلتی از ریف مصر ملاقات کردم و سریعالخاطر... و مرتجل الشعر بود. (معجم البلدان). رجوع به تخاوه شود
یاقوت از قول امیر ابن ماکولا آرد: ابوعلی الحسن بن ابی طاهر عبدالاعلی بن احمد السعدی سعد بن مالک التخاوی، منسوب به قریۀ داروم غزه شام است. وی شاعری امی بود و من او را در محلتی از ریف مصر ملاقات کردم و سریعالخاطر... و مرتجل الشعر بود. (معجم البلدان). رجوع به تخاوه شود
بمعنی اسب تیزرو و این مرکب است از تگ که بمعنی دویدن باشد و از لفظ آور که صیغۀ امر است. (غیاث اللغات). معنی ترکیبی آن منسوب به تگ است از عالم دلاور و تناور و معهذا اطلاق آن بر مرکب آمده و بعضی گویند اسب رهوار خصوصاً گوئیا صاحب تگ است که قدم باشد و قدم عبارت از رهواری است به یای مصدر و غیر رهوار عموماً. (آنندراج). تگاوره، اسب دوندۀ خوشرفتار. (ناظم الاطباء). تکاور: و زانسو هیونی تگاور دوان طلایه برافگند زی پهلوان. فردوسی. عنان تگاور همیداشت نرم همی ریخت از دیدگان آب گرم. فردوسی. ز لشکر ز خویشان دو تن را بخواند سبکشان بر اسب تگاور نشاند. فردوسی. به گور تگاور سمند افکنیم به شمشیر برشیر بند افکنیم. فردوسی. چو وحشی گور در صحرا تگاور چو مرغ آب در دریا شناور. جامی
بمعنی اسب تیزرو و این مرکب است از تگ که بمعنی دویدن باشد و از لفظ آور که صیغۀ امر است. (غیاث اللغات). معنی ترکیبی آن منسوب به تگ است از عالم دلاور و تناور و معهذا اطلاق آن بر مرکب آمده و بعضی گویند اسب رهوار خصوصاً گوئیا صاحب تگ است که قدم باشد و قدم عبارت از رهواری است به یای مصدر و غیر رهوار عموماً. (آنندراج). تَگاوَرِه، اسب دوندۀ خوشرفتار. (ناظم الاطباء). تکاور: و زانسو هیونی تگاور دوان طلایه برافگند زی پهلوان. فردوسی. عنان تگاور همیداشت نرم همی ریخت از دیدگان آب گرم. فردوسی. ز لشکر ز خویشان دو تن را بخواند سبکشان بر اسب تگاور نشاند. فردوسی. به گور تگاور سمند افکنیم به شمشیر برشیر بند افکنیم. فردوسی. چو وحشی گور در صحرا تگاور چو مرغ آب در دریا شناور. جامی
تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی، اسدی، بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی، اسدی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
تیزتک، تیزتاز، سریعالسیر، تندرو: کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی، اسدی، نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی، اسدی، بسان کهی جانور تیزپوی چو کوهی خروشنده و رزمجوی، اسدی، رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
الهندی (شیخ) محمدعلی بن شیخ علی بن القاضی محمد حامد بن محمد صابر الفاروقی التهانوی الهندی الحنفی. او راست: 1- سبق الغایات فی نسق الایات. 2- کشاف اصطلاحات الفنون. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 645). رجوع به مقدمۀ کشاف اصطلاحات الفنون چ تهران شود
الهندی (شیخ) محمدعلی بن شیخ علی بن القاضی محمد حامد بن محمد صابر الفاروقی التهانوی الهندی الحنفی. او راست: 1- سبق الغایات فی نسق الایات. 2- کشاف اصطلاحات الفنون. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 645). رجوع به مقدمۀ کشاف اصطلاحات الفنون چ تهران شود
از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). دوادوی. (اوبهی). دویدن و جستجوی. (شرفنامۀ منیری). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک. (اوبهی). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی. (صحاح الفرس). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده. (آنندراج). تک و پوی. تک و دو تلاش. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رهاند مرا زین غمان دراز ترا زین تکاپوی گرم و گداز. فردوسی. ز هر سوخروش تکاپوی خاست ز خون ریختن بر درش جوی خاست. فردوسی. همی تا ز بهر فزونی بود همیشه تکاپوی بازارگان. فرخی. تا کی این رنج ره و گرد سفر وین تکاپوی دراز و شو وآی. فرخی. تا روز به شادی بگذاریم که فردا وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی. فرخی. زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که ره بر. فرخی. دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی. منوچهری. به تکاپوی سحاب آمده از جده همی به لب باغ کند در سلب باغ نگاه. منوچهری. تا درین خطه در تکاپویی یا همه پشت یا همه رویی. سنایی. آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه). سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است. سعدی. تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی. نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. (رشیدی). ای بسا ریشخندها که فلک بر تکاپوی خرسوار کند. عمادی شهریاری. زعشقت در تکاپویم تودانی که عاشق بی تکاپویی نباشد. بدیع اتابک خوئی. رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود
از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). دوادوی. (اوبهی). دویدن و جستجوی. (شرفنامۀ منیری). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک. (اوبهی). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی. (صحاح الفرس). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده. (آنندراج). تک و پوی. تک و دو تلاش. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : رهاند مرا زین غمان دراز ترا زین تکاپوی گرم و گداز. فردوسی. ز هر سوخروش تکاپوی خاست ز خون ریختن بر درش جوی خاست. فردوسی. همی تا ز بهر فزونی بود همیشه تکاپوی بازارگان. فرخی. تا کی این رنج ره و گرد سفر وین تکاپوی دراز و شو وآی. فرخی. تا روز به شادی بگذاریم که فردا وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی. فرخی. زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن که ره بر. فرخی. دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی. منوچهری. به تکاپوی سحاب آمده از جده همی به لب باغ کند در سلب باغ نگاه. منوچهری. تا درین خطه در تکاپویی یا همه پشت یا همه رویی. سنایی. آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه). سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است. سعدی. تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام. سعدی. نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. (رشیدی). ای بسا ریشخندها که فلک بر تکاپوی خرسوار کند. عمادی شهریاری. زعشقت در تکاپویم تودانی که عاشق بی تکاپویی نباشد. بدیع اتابک خوئی. رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود
کلمه مرکب است از تگ و مشی و الف برای اتصال است چنانکه در تگاپو و دوادو. پس معنی تگامشی بمعنی تگاپو و بسیار دویدن باشد و چون لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید در اینصورت الف برای اشباع شود و معنی آن تعاقب باشد یعنی در پی کسی دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). این وجه اشتقاق براساسی نیست: صورت درست آن تکامیشی و کلمه مغولی است. بمعنی تعاقب. رجوع به ’سنگلاخ’ و رجوع به تکامیشی شود
کلمه مرکب است از تگ و مشی و الف برای اتصال است چنانکه در تگاپو و دوادو. پس معنی تگامشی بمعنی تگاپو و بسیار دویدن باشد و چون لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید در اینصورت الف برای اشباع شود و معنی آن تعاقب باشد یعنی در پی کسی دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). این وجه اشتقاق براساسی نیست: صورت درست آن تکامیشی و کلمه مغولی است. بمعنی تعاقب. رجوع به ’سنگلاخ’ و رجوع به تکامیشی شود