دو، تاخت، برای مثال اسب تازی دوتگ رود به شتاب / واشتر آهسته می رود شب وروز (سعدی - ۱۵۲)، تیزی در رفتار، دویدن، برای مثال که با شبدیز کس هم تگ نباشد / جز این گلگون اگر بدرگ نباشد (نظامی۲ - ۱۶۰)
دو، تاخت، برای مِثال اسب تازی دوتگ رود به شتاب / واشتر آهسته می رود شب وروز (سعدی - ۱۵۲)، تیزی در رفتار، دویدن، برای مِثال که با شبدیز کس هم تگ نباشد / جز این گلگون اگر بدرگ نباشد (نظامی۲ - ۱۶۰)
قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژاله، سنگچه، شخکاسه، شهنگانه، پسکک، پسنگک، سنگرک، سنگک، یخچه، آب بسته
قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژالِه، سَنگچِه، شَخکاسِه، شَهَنگانِه، پَسکَک، پَسَنگَک، سَنگرَک، سَنگَک، یَخچِه، آبِ بَستِه
دلاور و بهادر توانا. (ناظم الاطباء). قهرمان. (از فهرست ولف ص 244) : دگر باره گفت ای بزرگان چین تگینان و شاهان و گردان چین. دقیقی. بکشت از تگینان لشکر بسی پذیره نیامد مر او را کسی. دقیقی. بکشت از تگینان من بی شمار مگر گشت زنده زریر سوار. دقیقی. وز آنجا دلاور به هامون شتافت بگشت از تگینان کسی را نیافت. دقیقی. بکشت از تگینان چین شست مرد همه پروریده بگرد نبرد. دقیقی. رجوع به تکین شود، آتش. (ناظم الاطباء)
دلاور و بهادر توانا. (ناظم الاطباء). قهرمان. (از فهرست ولف ص 244) : دگر باره گفت ای بزرگان چین تگینان و شاهان و گردان چین. دقیقی. بکشت از تگینان لشکر بسی پذیره نیامد مر او را کسی. دقیقی. بکشت از تگینان من بی شمار مگر گشت زنده زریر سوار. دقیقی. وز آنجا دلاور به هامون شتافت بگشت از تگینان کسی را نیافت. دقیقی. بکشت از تگینان چین شست مرد همه پروریده بگرد نبرد. دقیقی. رجوع به تکین شود، آتش. (ناظم الاطباء)
تک و پوی. تاخت و دو. تکاپو. دویدن و رفتن با شتاب: دراثنای آن تگ و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهرویی گذشت. (سندبادنامه ص 236). و شاهزاده از جست و جوی و اسب از تگ و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجو و تفحص. تک و پوی. تکاپوی: هزارگونه غم از هر سویی است دامنگیر هنوز در تگ و پوی غم دگر می گشت. سعدی
تک و پوی. تاخت و دو. تکاپو. دویدن و رفتن با شتاب: دراثنای آن تگ و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهرویی گذشت. (سندبادنامه ص 236). و شاهزاده از جست و جوی و اسب از تگ و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجو و تفحص. تک و پوی. تکاپوی: هزارگونه غم از هر سویی است دامنگیر هنوز در تگ و پوی غم دگر می گشت. سعدی
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) : پای در دامن قناعت گیر تا نسوزی به آتش تگ و تاز. صائب. نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز. واعظ قزوینی (از آنندراج)
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) : پای در دامن قناعت گیر تا نسوزی به آتش تگ و تاز. صائب. نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز. واعظ قزوینی (از آنندراج)
پیاله ای باشد از نقره و غیره که در ته آن لوله ای نصب کرده باشند و با آن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه کنند و آنرا به عربی قیف گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاب شود، زمین نشیب پرسبزه و علف را نیز گویند که آب باران بر آن بدود و جابجا بماند. رجوع به تکاب و تکاو شود، جنگ و خصومت را نیز گفته اند، نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود
پیاله ای باشد از نقره و غیره که در ته آن لوله ای نصب کرده باشند و با آن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه کنند و آنرا به عربی قیف گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاب شود، زمین نشیب پرسبزه و علف را نیز گویند که آب باران بر آن بدود و جابجا بماند. رجوع به تکاب و تکاو شود، جنگ و خصومت را نیز گفته اند، نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود
کلمه مرکب است از تگ و مشی و الف برای اتصال است چنانکه در تگاپو و دوادو. پس معنی تگامشی بمعنی تگاپو و بسیار دویدن باشد و چون لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید در اینصورت الف برای اشباع شود و معنی آن تعاقب باشد یعنی در پی کسی دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). این وجه اشتقاق براساسی نیست: صورت درست آن تکامیشی و کلمه مغولی است. بمعنی تعاقب. رجوع به ’سنگلاخ’ و رجوع به تکامیشی شود
کلمه مرکب است از تگ و مشی و الف برای اتصال است چنانکه در تگاپو و دوادو. پس معنی تگامشی بمعنی تگاپو و بسیار دویدن باشد و چون لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید در اینصورت الف برای اشباع شود و معنی آن تعاقب باشد یعنی در پی کسی دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). این وجه اشتقاق براساسی نیست: صورت درست آن تکامیشی و کلمه مغولی است. بمعنی تعاقب. رجوع به ’سنگلاخ’ و رجوع به تکامیشی شود
تگانیدن. (ناظم الاطباء). افشاندن. (آنندراج). دور کردن چیزی بواسطۀ جنباندن و حرکت دادن و جنبش دادن و بشدت حرکت دادن و افشاندن. (ناظم الاطباء). رجوع به تگانیدن و تکاندن شود
تگانیدن. (ناظم الاطباء). افشاندن. (آنندراج). دور کردن چیزی بواسطۀ جنباندن و حرکت دادن و جنبش دادن و بشدت حرکت دادن و افشاندن. (ناظم الاطباء). رجوع به تگانیدن و تکاندن شود