جدول جو
جدول جو

معنی تگ - جستجوی لغت در جدول جو

تگ
دو، تاخت، برای مثال اسب تازی دوتگ رود به شتاب / واشتر آهسته می رود شب وروز (سعدی - ۱۵۲)، تیزی در رفتار، دویدن، برای مثال که با شبدیز کس هم تگ نباشد / جز این گلگون اگر بدرگ نباشد (نظامی۲ - ۱۶۰)
تصویری از تگ
تصویر تگ
فرهنگ فارسی عمید
تگ((تَ))
دو، دویدن، تک
تصویری از تگ
تصویر تگ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تگین
تصویر تگین
(پسرانه)
تکین، پهلوان، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تگاور
تصویر تگاور
دونده، تیزرفتار، کنایه از اسب تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تگین
تصویر تگین
امیر، دلاور، بهادر، امرایی که به حکمرانی ولایتی منصوب می شدند، بنده، غلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژاله، سنگچه، شخکاسه، شهنگانه، پسکک، پسنگک، سنگرک، سنگک، یخچه، آب بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تگاب
تصویر تگاب
تکاب، آب باریک، زمینی که آب کم و باریکی در آن جاری باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تگل
تصویر تگل
تکۀ پارچه که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، برای مثال چو ریسمان شده ام زان که سوزن هجرت / همی زند به قبای دلم هزار تگل (مولوی - رشیدی - تگل)
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بُ)
نیک بی عمق و کم تگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دُو)
تفحص و دوندگی در کاری وتجسس، تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ دَ)
حمله ور شدن. روی آوردن:
وگر مخالف حصنی کشد ز آهن و سنگ
بر او تگ آرند از روزن و در، آتش و آب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تگ و پوی باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 525) :
چو رویین پیران ز پشت سپاه
بدید آن تگاپوی و گرد سیاه.
فردوسی.
رجوع به تکاپو و تک و تگ شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
دلاور و بهادر توانا. (ناظم الاطباء). قهرمان. (از فهرست ولف ص 244) :
دگر باره گفت ای بزرگان چین
تگینان و شاهان و گردان چین.
دقیقی.
بکشت از تگینان لشکر بسی
پذیره نیامد مر او را کسی.
دقیقی.
بکشت از تگینان من بی شمار
مگر گشت زنده زریر سوار.
دقیقی.
وز آنجا دلاور به هامون شتافت
بگشت از تگینان کسی را نیافت.
دقیقی.
بکشت از تگینان چین شست مرد
همه پروریده بگرد نبرد.
دقیقی.
رجوع به تکین شود، آتش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
نام پادشاهی. (شرفنامۀ منیری). نام پهلوانی. (ناظم الاطباء) :
مگر داشت نام تو نقش نگین
که بگرفت ملک جهان را تگین.
(از شرفنامۀ منیری).
رجوع به تکین شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
دوندگی کردن و این سوی و آن سوی رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کَ دَ)
دویدن. تاخت زدن. با شتاب رفتن:
هزار سال بگرد حریم او نرسد
به پای آهو اگر تگ زند چو نافه عبیر.
اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
تک و پوی. تاخت و دو. تکاپو. دویدن و رفتن با شتاب: دراثنای آن تگ و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهرویی گذشت. (سندبادنامه ص 236). و شاهزاده از جست و جوی و اسب از تگ و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجو و تفحص. تک و پوی. تکاپوی:
هزارگونه غم از هر سویی است دامنگیر
هنوز در تگ و پوی غم دگر می گشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
کنایه از قرار و آرام. (آنندراج) :
خسک ریخته بر گذر خواب را
فراموش کرده تگ و تاب را.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
تگاپوی. تاختن و دویدن. (فرهنگ رشیدی). دویدن و تاختن. (آنندراج) :
پای در دامن قناعت گیر
تا نسوزی به آتش تگ و تاز.
صائب.
نفست از طول امل چند بود در تگ و تاز
رسن این سگ دیوانه کنی چند دراز.
واعظ قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ دَ / دُو)
دویدگی و دوندگی درکاری، تعب و ماندگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پیاله ای باشد از نقره و غیره که در ته آن لوله ای نصب کرده باشند و با آن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه کنند و آنرا به عربی قیف گویند. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاب شود، زمین نشیب پرسبزه و علف را نیز گویند که آب باران بر آن بدود و جابجا بماند. رجوع به تکاب و تکاو شود، جنگ و خصومت را نیز گفته اند، نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از ناظم الاطباء). رجوع به تکاو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ)
دهی است از دهستان درونگر که در بخش نوخندان شهرستان دره گز واقع است و114تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ)
کلمه مرکب است از تگ و مشی و الف برای اتصال است چنانکه در تگاپو و دوادو. پس معنی تگامشی بمعنی تگاپو و بسیار دویدن باشد و چون لفظ تگ بمعنی عقب و پس نیز می آید در اینصورت الف برای اشباع شود و معنی آن تعاقب باشد یعنی در پی کسی دویدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). این وجه اشتقاق براساسی نیست: صورت درست آن تکامیشی و کلمه مغولی است. بمعنی تعاقب. رجوع به ’سنگلاخ’ و رجوع به تکامیشی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ خوا / خا شُ دَ)
تگانیدن. (ناظم الاطباء). افشاندن. (آنندراج). دور کردن چیزی بواسطۀ جنباندن و حرکت دادن و جنبش دادن و بشدت حرکت دادن و افشاندن. (ناظم الاطباء). رجوع به تگانیدن و تکاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
تگاندن. (ناظم الاطباء). بمعنی افشاندن. (غیاث اللغات). رجوع به تگاندن و تکاندن و تکانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تگ آوردن
تصویر تگ آوردن
حمله ور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگ و تاب
تصویر تگ و تاب
قرار و آرام
فرهنگ لغت هوشیار
پیاله ایست از نقره و جز آن که در ته وی لوله ای نصب کنند و باآن شراب و گلاب و امثال آن در شیشه ریزند قیف، پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگاور
تصویر تگاور
دونده رونده، اسب تند رو، شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
قطعه های یخ بسته باران که از آسمان به زمین می بارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگین
تصویر تگین
دلاور و بهادر و توانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
((تَ گَ))
قطره های یخ بسته باران که از آسمان فرو ریزد، پسنگک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تگل
تصویر تگل
((تِ گَ))
پینه، تکه پارچه ای که با آن بخش پاره شده جامه را دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تگین
تصویر تگین
((تَ گِ))
خوش ترکیب، زیبا شکل، پهلوان، دلاور، در ترکیب نام های ترکی آید، سبکتگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تگاب
تصویر تگاب
((تَ))
قیف، پرده ای است در موسیقی
فرهنگ فارسی معین