جدول جو
جدول جو

معنی تگرگ

تگرگ((تَ گَ))
قطره های یخ بسته باران که از آسمان فرو ریزد، پسنگک
تصویری از تگرگ
تصویر تگرگ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تگرگ

تگرگ

تگرگ
قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژالِه، سَنگچِه، شَخکاسِه، شَهَنگانِه، پَسکَک، پَسَنگَک، سَنگرَک، سَنگَک، یَخچِه، آبِ بَستِه
تگرگ
فرهنگ فارسی عمید

تگرگ

تگرگ
ژاله و یخچه باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). ژاله که به هندی اولا گویند و در سراج نوشته تگرگ بمعنی آب بسته که از آسمان بارد و بعضی ژاله نوشته و ژاله بمعنی شبنم نیز دیده شده. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ژاله. (صحاح الفرس). چیزی که از ابر میبارد و آنرا ژاله. سنگک. سنگچه شخکاشه. یخچه نیز گویند. بتازیش برد نامند. (شرفنامۀ منیری). حب الغمام. عَبَّقُر حب قر. شهنگانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عُراب. قِقِط دانه های یخچه که از آسمان فروریزد. (فرهنگ فارسی معین). قطرات یخ بستۀ باران که بر اثر تغییرات ناگهانی هوا بر زمین فروریزد و بیشتر در بهار موجب زیان سر درختی ها و دیگر محصول کشاورزی گردد و در شمار آفات سماوی آید. و گاه از جهت سفیدی و انبوهی و شدت و سختی و سردی بسیار بدان مثل زنند:
انگشت بر رویش مانند تگرگ است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
بکردند یک تیرباران نخست
بسان تگرگ بهاران درست.
دقیقی.
تگرگ آمد امسال بر سان مرگ
مرا مرگ بهتر بدی زان تگرگ.
فردوسی.
همی تیر بارید همچون تگرگ
بر آن اسپر کرگ و آن خود و ترگ.
فردوسی.
برآمد یکی میغ بارش تگرگ
روان گشته از برف و بارانش مرگ.
فردوسی.
همی گرز و پولاد همچون تگرگ
ببارید بر جوشن و خود و ترگ.
فردوسی.
برآید بزیر آن تگرگ از هوا
چنان پتک پولاد آهنگران.
منوچهری.
تگرگ آوریدند با باد سخت
پس از باد سرما که درد درخت.
(گرشاسبنامه).
برانگیخت از می چو بارنده میغ
تگرگش ز پیکان و باران ز تیغ.
نظامی.
بارید بباغ ما تگرگی
از گلبن ما نماند برگی.
نظامی.
تگرگی کو زند گشنیز بر خاک
رسد خود بوی گشنیزش بر افلاک.
نظامی.
ز باریدن تیر همچون تگرگ
بهر گوشه برخاست طوفان مرگ.
بوستان (از شرفنامۀمنیری).
چو از میغ تیغ تو بارد تگرگ
شود غرقه خصم تو در بحر مرگ.
؟ (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

تگرگ

تگرگ
تگرگ درخواب عذاب و تنگی دنیا است، مگر اندک بود. اگر به وقت خود بود، دلیل که اهل آن موضع فراخی و نعمت بود، لکن تگرگ دیدن نه به وقت خود، دلیل بر غم و اندوه کند اهل آن موضع را. محمد بن سیرین
دیدن تگرگ در خواب بر پنج وجه است. اول: بلا. دوم: خصومت. سوم: لشگر. چهارم: فحط. پنجم: بیماری.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

تبرگ

تبرگ
ولف در لغت شاهنامه بر وزن بزرگ ضبط و به کلمه تورگ ارجاع کرده و درج آن را هم فراموش کرده. درانجمن آرا چنین کلمه را بمعنی حصار آورده. در شاهنامه پیدا نکردم. (فرهنگ شاهنامۀ شفق) :
به پیش سپاه اندرآمد تبرگ
که خاقان ورا خواندی پیر گرگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

تگری

تگری
مخفف تگرگی، منسوب به تگرگ، جامه ای با خالهای برجسته. با خالها، به اندازۀ نخودی و خردتر. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

تورگ

تورگ
خرفه. (فرهنگ جهانگیری) (الفاظ الادویه) (فرهنگ رشیدی) (از اختیارات بدیعی). پرپهن. (اختیارات بدیعی). در فرهنگ نوشته که تورگ پرپهن، یعنی خرفه را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). خرفه را گویند و گیاه خرفه را نیز گفته اند و آن را به عربی بقلهالحمقاءخوانند. (برهان). به فارسی تخم خرفه و نبات آن را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه) (از ناظم الاطباء). خرفه و آن ترۀ معروف است. (غیاث اللغات) :
اگرچه چنار است برگش بزرگ
نباشد در آن نفع برگ تورگ.
عسجدی (از فرهنگ جهانگیری و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

تورگ

تورگ
نام یکی از پهلوانان بوده. (فرهنگ جهانگیری). نام یکی از پهلوانان ایران باشد. (برهان). نام پهلوانی. (ناظم الاطباء). نام پسرزادۀ جمشید جم است که پدرش شیدسب نام داشته... و تورگ پدر شم و شم پدر اُترد و او پدر گرشاسب جد نریمان و او پدر سام و سام پدر زال و زال پدر رستم بوده... (انجمن آرا) (آنندراج). پسر شیدسب پسر تورپسر جمشید. و او پدر شم (سام) پدر اثرط پدر گرشاسب جهان پهلوان است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
یکی پهلوان بود نامش تورگ
دلیر و سرافراز و گرد و سترگ.
فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).
برین گشت اختر چو چندی براند
ز گیتی بشد تور و شیداسب ماند
یکی پورش آمد ز تخمۀ بزرگ
به رسم نیا کرد نامش تورگ
فروماند کابل شه آشفته بخت
ز شیداسب کین کش بترسید سخت
گرفت از پسش پادشاهی، تورگ
سرافراز شد بر شهان بزرگ.
اسدی (گرشاسب نامه از انجمن آرا و آنندراج)
لغت نامه دهخدا