جدول جو
جدول جو

معنی تککه - جستجوی لغت در جدول جو

تککه
(تَ کَ کَ)
جمع واژۀ تاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تکک و تاک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تفکه
تصویر تفکه
میوه خوردن، لذت بردن، بهره ور شدن از چیزی، خوش طبعی و مزاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکه
تصویر ترکه
هر چیز متروک، وامانده، میراث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، زیرشلواری کوتاه مردانه، شلوار کوتاه زنانه، قسمت پایین در و پنجره که از تخته ساخته می شود، قطعۀ فلز نازک و پهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکه
تصویر ترکه
شاخۀ باریک و دراز که تازه از درخت بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
پولی یا چیزی که با مکر و فریب از کسی بگیرند
تلکه کردن: کنایه از کسی را فریب دادن و چیزی از او گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت دادن به چیزی، پشت خود را به چیزی نهادن، محل وسیع برای روضه خوانی و عزاداری، جای نگه داری مستمندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود،
وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار،
هر برجستگی گوی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ)
خود آهنین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خود آهنین. (از اقرب الموارد). خود آهنین که جنگجویان بر سر نهند. (از المنجد) ، بیضۀ شترمرغ که گذاشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). بیضۀ شترمرغ و یا هر مرغی که جوجه از آن بیرون آمده باشد. (ناظم الاطباء). بیضۀ بعداز خارج شدن جوجه. (از اقرب الموارد). تریکه، بیضۀمتروکۀ شترمرغ و بیضۀ بعد از خارج شدن جوجه (از المنجد). ج، ترک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن میانه قد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، زن بیوه ای که در خانه پدرش بماند و کسی با وی ازدواج ننماید. (از المنجد). و رجوع به تریکه شود، و در حدیث است: جاءالخلیل الی مکه یطالع ترکته، یعنی هاجر و اسماعیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و اگر بکسر راء روایت شود. آنرا وجهی است، بمعنی شی ٔ متروک. (منتهی الارب). چیزی که شخص آنرا ترک کند وباقی گذارد. (از تعریفات جرجانی). در اصطلاح بمعنی ترکه آمده و رجوع به تعریفات جرجانی و ترکه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ کَ)
میراث مرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه مال و متاع از مرده ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). میراث. (آنندراج)... و ترکه الشی ٔ المتروک و منه: ترکه المیت. (اقرب الموارد) (المنجد). آنچه را که آدمی در این جهان می نهد و خود بسرای دیگر رود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ج، ترکات. (ناظم الاطباء). متروکۀ میت. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح مالی را گویند که از تعلق حق دیگران بعین آن مال صافی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و فی الاصطلاح الترکه ماترک الانسان صافیاً و خالیاً عن حق الغیر. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ)
دهی است از دهستان جوانرود که در بخش پاوۀ شهرستان سنندج و 49 هزارگزی جنوب خاوری و 7 هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو کرمانشاه به پاوه و 4 هزارگزی جنوب قلعۀ جوانرود قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ)
شاخۀ بلند و باریک و سبز از هر درختی مانند ترکۀ انار و ترکۀ بید. (ناظم الاطباء). شاخ تر و باریک درخت. شاخ باریک و لمس بی گره، یکساله یا دو سالۀ درختی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که ایشان را مثل زدند و تشبیه کردند در این کتابها به زرعی و کشتی (اخرج شطأه) که ترکه برآرد. (ابوالفتوح ج 9 ص 769 ذیل تفسیر کزرع اخرج شطاءه سوره 48 آیه 29)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
طشتک چوبی. در بصره نوعی کشتی. (از دزی ج 1 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(تِ مِ)
ابریشم زردوزی و زری اعلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ / مِ)
گوی گریبان وامثال آن را گویند. (برهان) (انجمن آرا). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقۀ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست. (غیاث اللغات). گویک کلاه و گریبان و قبا و جز آن و با لفظ کردن و بستن و گشادن مستعمل و بر این قیاس تکمه بند. (آنندراج). گوی گریبان و هر گویی که در مادگی داخل کنند خواه گریبان باشد یا جای دیگر. گره. (ناظم الاطباء). گویک کلاه و امثال آن. (شرفنامۀ منیری). معروف است که از طلا یا برنج ساخته برای پیوند پرده های خیمۀجماعت بکار میبرند. (قاموس کتاب مقدس) :
رسته شد از بوتۀ نیرنگ سوز
تکمۀ پیراهن گلرنگ روز.
کاتبی.
شاهد سلطنت خیمۀ زنگاری را
در عروسی بقا تکمۀ چادر گیرند.
بدر شاشی (ازشرفنامۀ منیری).
از آن دمی نگشاید که کرده اند ای گل
ز غنچۀ دل ما تکمۀ قبای ترا.
خالص (از آنندراج).
ز سیم اشک نهم چاک سینه را تکمه
که سر برون نکند آه عاشقانۀ دل.
لسانی (ایضاً).
غنچه گل بر گریبان تکمۀ یاقوت داشت
گل بناخنهای رنگینش گریبان کرد باز.
بنایی هروی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ای بدرماندگی پناه همه
کرم تست عذرخواه همه
گرد نعلین رهروان رهت
شرف تکمۀ کلاه همه
به طفیل همه قبولم کن
ای اله من و اله همه.
(یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ رِکَ)
مأخوذ از ترکه تازی، میراث و آنچه از شخص متوفی باقی ماند. پس نهاد. (ناظم الاطباء). مرده ریگ: پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکۀ عمان بدست افتاد. (گلستان). چون از آن آگاهی یافتند به قم آمدند و ترکه او برداشتند. (تاریخ قم ص 216). و رجوع به ترکه شود.
- ترکۀ خانه،اثاث البیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
سرگشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خرج یتکمه فی الارض، ای لایدری این یتوجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شلوار کوتاه (تاسر زانو) قسمت پائین در و پنجره که از تخته ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکه
تصویر ترکه
آنچه مال و متاع از مرده بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفکه
تصویر تفکه
لذت بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت به چیزی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
پولیکه با مکر و فریب از کسی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
((تَ یِ))
پشت دادن به چیزی، جایی وسیع برای انجام مراسم عزا و روضه خوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکه
تصویر ترکه
((تَ رِ کِ))
میراث، مالی که از مرده به جا مانده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
((تِ مِ))
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترکه
تصویر ترکه
((تَ کِ))
شاخه باریک و دراز که از درخت بریده باشند، مجازاً لاغر، باریک اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیکه
تصویر تیکه
((کِّ))
تکه، هر چیز درخور و مناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ نَ کُّ))
شلوار کوتاه که تا سر زانو باشد، شلوار کوتاه زنانه یا مردانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنکه
تصویر تنکه
((تَ کِ یا کَ))
قرص رایج از زر و سیم و مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفکه
تصویر تفکه
((تَ فَ کُّ))
میوه خوردن، شوخ بودن، شوخی کردن، لذت بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
((تَ لَ کِ))
پول یا جنسی که با مکر و فریب از دیگری بگیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکیه
تصویر تکیه
پشت دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلکه
تصویر تلکه
اخاذی
فرهنگ واژه فارسی سره