جدول جو
جدول جو

معنی تکدیه - جستجوی لغت در جدول جو

تکدیه
(تِ رَ)
طلب و استدعا کردن. کدی الرجل تکدیه ساءل فهو مکدّ. (از اقرب الموارد). رجوع به تکدی شود
لغت نامه دهخدا
تکدیه
(تَ رُ)
شکستن، جدا کردن موی سر به شانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکدیه بمعنی کده است. (از اقرب الموارد). رجوع به کده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکیده
تصویر تکیده
لاغر، باریک، ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعدیه
تصویر تعدیه
روا داشتن، نافذ گرانیدن، امری را رها و ترک کردن، کسی را از کاری منصرف ساختن، در علوم ادبی متعدی ساختن فعل لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادیه
تصویر تادیه
ادا کردن، پرداختن پول یا وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکدیر
تصویر تکدیر
تیره کردن، کسی را دلتنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ طَ لَ)
بازگردانیدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشغول ساختن کسی را بکاری، بازگرداندن کسی را از کاری، واگذاشتن کسی کاری را. (از اقرب الموارد) ، فاگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذرانیدن. (دهار). گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روا داشتن و نافذ گردانیدن و یقال: عد عنه، ای اصرف بصرک عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا داشتن و نافذ ساختن چیزی. (از اقرب الموارد) ، فعل را متعدی کردن به مفعول. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فعل لازم را متعدی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح اصول) نقل حکم از اصل به فرع. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کسی را چاشته دادن. (زوزنی). چاشت دادن. (تاج المصادر بیهقی). چاشت خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغدی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَشْ شُ)
کنیه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). کنیت نهادن، یقال: کنیت زیداً ابا عمرو و بابی عمرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کنایه کردن به چنین از چنین. (آنندراج). و رجوع به اکتناء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
در تداول عامه، لاغرشده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لاغر. باریک. کسی که گوشتش ریخته و ضعیف شده باشد. (فرهنگ عامیانۀ جمالزاده). رجوع به تکیدگی و تکیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درآمدن به خانه ای که در وی جای پوشیدن باشد، یقال: کلی فلان، ای اتی مکاناً فیه مستتر. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشمن گردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دشمن داشتن. (دهار). ضد تحبیب. (از اقرب الموارد) ، ناخواست و ناپسند کردن چیزی بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بر زمین نشاندن سرما کشت را و دیر برآوردن زمین گیاه را بجهت سرماخوردگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بازگردانیدن برودت کشت را در زمین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خوردن گوسپند سرهای گیاه را بدون آنکه از بیخ آنرا بچرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذُ)
تیره کردن: کدره تکدیراً. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیره گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). یقال: کدر عیشه. نقیض صفا. (منتهی الارب) ، اندوهگین کردن کسی را، ریختن آب را. (از اقرب الموارد) ، در تداول امروزی، نقیض تقدیر.
- تکدیر خاطر، تشویش خاطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذُ)
راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت راندن چیزی یا کسی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ)
نیک بخراشیدن. (تاج المصادر بیهقی). خراشیدن یا معیوب ساختن روی کسی را، شدد للمبالغه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ردا برافکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس) ، در چاه انداختن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَمْ مُ)
خاکستر انداختن بر آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوشبوی کردن به بخور. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکریه
تصویر تکریه
هم آوای تفعیل زشت دانی، زشت خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیده
تصویر تکیده
لاغر و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدیه
تصویر تصدیه
دست بر دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثدیه
تصویر تثدیه
تغذیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیه
تصویر تادیه
پرداخت، واگذاشت گزاردن پرداختن، پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدیه
تصویر تهدیه
ارمغان فرستادن، جداکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفدیه
تصویر تفدیه
خونبها دادن برای خلاص خود وجه یا مالی دادن فدیه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدیح
تصویر تکدیح
خراشاندن آسیب رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدید
تصویر تکدید
راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدیر
تصویر تکدیر
مکدر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدیر
تصویر تکدیر
((تَ))
تیره ساختن، دلتنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعدیه
تصویر تعدیه
((تَ یِ))
کسی را از کاری منصرف کردن، فعل لازم را متعدی کردن، گذرانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأدیه
تصویر تأدیه
((تَ یِ))
گزاردن، پرداختن، پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفدیه
تصویر تفدیه
((تَ یِ))
فدیه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکیده
تصویر تکیده
((تَ دِ))
ضعیف، لاغر، شکسته
فرهنگ فارسی معین