جدول جو
جدول جو

معنی تپنگوز - جستجوی لغت در جدول جو

تپنگوز
(تَ پَ)
آدم نادان و احمق که اکنون در تکلم دبنگوز گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تپنکوز
تصویر تپنکوز
گیج
احمق، کودن، کم خرد، ابله، دبنگ، دنگل، نابخرد، کاغه، کم عقل، لاده، گول، کانا، غتفره، غمر، چل، خام ریش، فغاک، کهسله، کردنگ، بدخرد، خرطبع، ریش کاو، گردنگل، سبک رای، انوک، خل، بی عقل، شیشه گردن، تاریک مغز، دنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
نوعی رقص آرام دونفره
حجام، خون گیر، سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
ظرفی مانند سبد، طبق، کیسه یا صندوق، برای مثال کان تبنگوی اندر او دینار بود / آن ستد زایدر که ناهشیار بود (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندوز
تصویر سپندوز
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، شنگرک، بادریسه، سنگرک، چناب، سنگور، کلیچۀ خیمه برای مثال ای سپندوز خیمۀ گردون / ای سپندار خانۀ اسرار (ابوالمعالی رازی - لغتنامه - سپندوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تونگو
تصویر تونگو
حجام، خون گیر، سرتراش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ بَ)
دشنامی است در تداول عامۀ فارسی زبانان. شتمی است
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
حجام بود. (فرهنگ جهانگیری). تانگو. (شرفنامۀ منیری). حجام که تانگو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). سرتراش وحجام را گویند و به این معنی بجای ’واو’ آخر ’رای’ قرشت هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به تونگر و تانگو شود، جامه دان و صندوق پول، عنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 412). صندوق. (صحاح الفرس) (فرهنگ رشیدی) (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). صندوقی که آلتها درو نگاه دارند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صندوق باشد. (اوبهی) ، زنبیل و سبد باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). سبد. (شرفنامۀ منیری). منوچهری در بردن انگور به شهر گفته:
دهقان بدرآید و فراوان نگردشان
تیغی بکشد تیز و گلو بازبردشان
وانگه به تبنگوی کشن درسپردشان
بر پشت نهدشان و سوی خانه بردشان.
(انجمن آرا).
، کیسۀ عطاران و سرتراشان را نیز گویند و آن را به عربی جونه خوانند. (برهان). کیسۀ عطاران و حجامان. (فرهنگ رشیدی) (برهان). بوی دان که به تازیش جونه خوانند. (شرفنامۀمنیری). کیسۀ عطاران. (انجمن آرا) (آنندراج). کیسۀ عطاران و سرتراشان. (فرهنگ نظام). کیسۀ حجام و عطار که بتازی جونه گویند. (ناظم الاطباء) ، زنبیل حجام. (شرفنامۀ منیری) ، صندوقی را گویند که حلوائیان و بقالان و دیگر محترفه زری را که از فروخت اشیاء بهم رسانند در آنجا نهند. (فرهنگ جهانگیری). جاییکه اصناف حرفت زری که اسباب فروشند در آن نهند. (برهان). صندوقچۀ اهل صنعت و جاییکه درآن پول گذارند. (ناظم الاطباء). تپنگو هم درست است. (برهان). تبنگوی نیز گویند. (برهان) ، بدره و صره. رجوع به تبنگوی شود:
از درخت اندرگواهی خواهد او
تو بناگه از درخت اندر بگو.
آن تبنگو کاندران دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 412).
تبنگوی پرزر بر استر نهاد.
فردوسی (از انجمن آرا).
زر و یاقوت و لعل اندرخزینه
نبیند روی کیسه یا تبنگو.
فخری (از انجمن آرا).
، خاشاکدان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال) (صحاح الفرس) (از فرهنگ اوبهی) ، طغار را نیز گفته اند. (برهان). تغار. (شرفنامۀ منیری) ، طبق و آن را تبنگو و تبنگه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). طبق نان. (ناظم الاطباء). رجوع به تبنگه شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
کلمه ای است اسپانیایی که به قسمی رقص دونفری اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
تانگر، (ناظم الاطباء)، سرتراش را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، مزین، (ناظم الاطباء)، حجام، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 289)، و آن را تونگو نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی)، و آن را ’توانگو’ نیز گویند، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 289)، و به فتح ثانی بر وزن سمن بو هم آمده است و به این معنی بجای ’واو’ ’رای قرشت’ نیز گفته اند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
بادریسه و کماج خیمه را گویند، و آن تخته ای باشد میان سوراخ که بر سرستون خیمه گذرانند. (برهان) (آنندراج) :
ای سپندوز خیمۀ گردون
ای سپندار خانه اسرار.
ابوالمعالی رازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
صاحب برهان در ذیل تبنگو آرد: و تبنگوی نیز گویند که بعد از واو یای حطی باشد بمعنی سبدی که برای نان گذاشتن بافند. -انتهی. چیزی که چون سله بافند تا نان در آن نهند. (صحاح الفرس) ، صندوق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 522) (از فرهنگ اوبهی). صندوق را نیز گویند. (صحاح الفرس). و صندوق رخوت و اسباب را هم میگویند و با بای فارسی (تپنگوی) نیز آمده است. (برهان). در فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است: تبنگوی مانند خمی بود از چوب بافته که نان در او نهند و گروهی گویند صندوق است و هم در این معنی ابوالمثل گوید:
دهد خواهندگان را روزبخشش
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی.
در کلیله ابن المقفع از این ظرف به کیس تعبیر میکند: فوجد کیساً فیه الف دینار. و در کلیلۀ نصرالله منشی گوید: در راه بدرۀ زری یافتند نقدی سره از آن صرّه برداشتند.. - انتهی. از تردیدی که صاحب فرهنگ اسدی در معنی کلمه میکند یعنی نمیداند که آیا خمی از چوب بافته یا صندوق است ظاهر است که یقین بهیچیک نداشته و نمیتوان گفت که شاعری چون رودکی و نویسنده ای چون نصرالله مشتبه بوده اند و ترجمه بحدس و قیاس کرده اند و از این روی حدس میزنم که تبنگوی چه در شعر رودکی وچه در بیت بوالمثل همان کیسه و بدره و صره است و شاید بمعانی دیگر هم که همان خم بافته یا صندوق باشد نیز آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به تبنگو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
احمق و ابله و گول. (ناظم الاطباء). احمق و بی خرد و نادان. (آنندراج) :
تپنکوزی بود زال زمانه
که دایم میکند ناز خرانه.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
رجوع به تپنگوز شود، در بیت ذیل ظاهراً قوی هیکل. بزرگ جثه:
به پیش جثۀ من مو بود تپنکوزی
ز بس که گشته تن زارم از ضعیفی قاق.
ملا فوقی (ایضاً).
، بی حس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مردم سیبری که در قسمت اعظم سرزمین میان دریای اوخوتسک و ینی سئی و کوههای یابلونوئی سکونت دارند، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تونغوز و ایران باستان ج 1 ص 11 و ج 3 ص 2253 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به ترکی خوک را گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
ظرفی که اصناف محترفه زرفروخت اسباب و اجناس در آن ریزند. (برهان). صندوق حلوائیان و بقالان و سایر محترفه، که در آن زر گذارند. (فرهنگ رشیدی). تبنگو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) ، جؤنه و دریچۀ زرگری. (ناظم الاطباء) ، زنبیل، سبد، کیسۀ حجام و عطار. به عربی جونه گویند. (برهان). رجوع به تبنگو شود
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره بید ها که یکی از گونه های سپیدار است. این گیاه در اغلب نقاط ایران بحال خودرو وجود دارد و همچنین کشت میشود پرک غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبنگوز
تصویر دبنگوز
دبنگ، الدنگ پفیوز تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپنکوز
تصویر تپنکوز
احمق و ابله و نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
نوعی رقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک و شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
طبق چوبی بقالان و میوه فروشان. قالبی که زرگران و صفاران چیزهارا در آن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
صندوق جهت نگه داشتن آلتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنگو
تصویر تبنگو
((تَ بَ))
زنبیل، سبد، ظرفی که در آن نان یا غله ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
نامی از رقص های آرام دونفره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تانگو
تصویر تانگو
((گُ))
سرتراش، حجام، توانگو، تونگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبنگوز
تصویر دبنگوز
((دَ بَ))
دبنگ، الدنگ، پفیوز، تنبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپنگ
تصویر تپنگ
((تَ پَ))
قالبی که در آن فلز گداخته ریزند، تبنک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
((تَ نُ))
شکاف، چاک، تنوزه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپنکوز
تصویر تپنکوز
((تَ پَ کُ))
کودن، احمق
فرهنگ فارسی معین
کم آوردن، کوتاه آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گیره ای چوبی که به دیوار نصب کنند
فرهنگ گویش مازندرانی