جدول جو
جدول جو

معنی تپنکوز - جستجوی لغت در جدول جو

تپنکوز
گیج
احمق، کودن، کم خرد، ابله، دبنگ، دنگل، نابخرد، کاغه، کم عقل، لاده، گول، کانا، غتفره، غمر، چل، خام ریش، فغاک، کهسله، کردنگ، بدخرد، خرطبع، ریش کاو، گردنگل، سبک رای، انوک، خل، بی عقل، شیشه گردن، تاریک مغز، دنگ
تصویری از تپنکوز
تصویر تپنکوز
فرهنگ فارسی عمید
تپنکوز(تَ پَ)
احمق و ابله و گول. (ناظم الاطباء). احمق و بی خرد و نادان. (آنندراج) :
تپنکوزی بود زال زمانه
که دایم میکند ناز خرانه.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
رجوع به تپنگوز شود، در بیت ذیل ظاهراً قوی هیکل. بزرگ جثه:
به پیش جثۀ من مو بود تپنکوزی
ز بس که گشته تن زارم از ضعیفی قاق.
ملا فوقی (ایضاً).
، بی حس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تپنکوز
احمق و ابله و نادان
تصویری از تپنکوز
تصویر تپنکوز
فرهنگ لغت هوشیار
تپنکوز((تَ پَ کُ))
کودن، احمق
تصویری از تپنکوز
تصویر تپنکوز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپندوز
تصویر سپندوز
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، شنگرک، بادریسه، سنگرک، چناب، سنگور، کلیچۀ خیمه برای مثال ای سپندوز خیمۀ گردون / ای سپندار خانۀ اسرار (ابوالمعالی رازی - لغتنامه - سپندوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیکوز
تصویر تیکوز
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، کتخ، پینو، قروت، پینوک، کتغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپنک
تصویر تپنک
تبنک، قالبی که زرگر یا ریخته گر فلز گداخته را در آن می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
فرورفتن آب در زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نکز. نکز. (متن اللغه). رجوع به نکز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چاه بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاهی که آبش تمام شده است. (از اقرب الموارد). ناکز. (متن اللغه). ج، نکز
لغت نامه دهخدا
(تُ پَ)
تبنک و دریچۀ زرگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چاک و شکاف باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تنوزه. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تنوزه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گرد آمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
انداخته شده و زده شده و پایمال شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کشک باشد و آن را پینو نیز گویند وبه ترکی قروت خوانند، (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، کشک و قروت را گویند، (برهان)، تیگوز، کشک و پینو، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آچاری که از ماست و سیر و مغز گردکان سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
ظرفی که اصناف محترفه زرفروخت اسباب و اجناس در آن ریزند. (برهان). صندوق حلوائیان و بقالان و سایر محترفه، که در آن زر گذارند. (فرهنگ رشیدی). تبنگو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) ، جؤنه و دریچۀ زرگری. (ناظم الاطباء) ، زنبیل، سبد، کیسۀ حجام و عطار. به عربی جونه گویند. (برهان). رجوع به تبنگو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تنکت: دیگر از ناحیت تنکوت از موضعی که آن را قراتاهی گویند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تاریخ جهانگشای ج 1 ص 15، 23، 42، 51، 109، 110، 142، 154، 181 و 211 و تنکت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به ترکی خوک را گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
حجام و سرتراش را گویند، (انجمن آرا)، ظاهراً این کلمه مصحف تانگو است، رجوع به تانگو شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
آچار که از مغز جوز و شیر و جفرات سازند ترش بود و در لسان الشعرا بای اخیر نیز فارسی است. (آنندراج). رجوع به بتکوب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
بادریسه و کماج خیمه را گویند، و آن تخته ای باشد میان سوراخ که بر سرستون خیمه گذرانند. (برهان) (آنندراج) :
ای سپندوز خیمۀ گردون
ای سپندار خانه اسرار.
ابوالمعالی رازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مردم سیبری که در قسمت اعظم سرزمین میان دریای اوخوتسک و ینی سئی و کوههای یابلونوئی سکونت دارند، (از لاروس)، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تونغوز و ایران باستان ج 1 ص 11 و ج 3 ص 2253 و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ پَ)
آدم نادان و احمق که اکنون در تکلم دبنگوز گویند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک و شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیکوز
تصویر تیکوز
کشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
((تَ نُ))
شکاف، چاک، تنوزه هم گویند
فرهنگ فارسی معین