جدول جو
جدول جو

معنی توقدار - جستجوی لغت در جدول جو

توقدار
درخت داغداغان، از توابع دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوندار
تصویر بوندار
(دخترانه)
دارای بوی خوش (نگارش کردی: بندار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودار
تصویر تودار
کسی که راز خود یا دیگری را در دل نگاه دارد و به کسی اظهار نکند، رازدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویدار
تصویر دویدار
وات دار، منشی، دبیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته دار
تصویر ته دار
آنچه دارای عمق و گودی باشد مانند بشقاب یا ظرف دیگر، آنچه دارای پایه باشد مانند جام و پیاله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته، تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابدار
تصویر تابدار
تاب خورده، پیچیده، دارای پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشدان
تصویر توشدان
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خوا / خا رَ / رِ)
کسی که افکار خود را پوشیده دارد، که اسرار خود به کس نگوید، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رازدار، خلاف تنک حوصله و تنک دل: چهرۀاو جوان و تودار بود، (سایه روشن صادق هدایت ص 13)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کولی وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 112 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُو)
اسم عامی فارسی قمری است. (فهرست مخزن الادویه). کنایه از قمری و فاخته و کبوتر و مانند آن. (آنندراج). قمری را نیز گویند. (برهان) :
قمریک طوقدار گویی سر در زده ست
درشبه گون خاتمی حلقۀ او بی نگین.
منوچهری.
، دارندۀ طوق. دارندۀ گردن بند:
همه طوقداران ابا گوشوار
سراپرده آراسته شاهوار.
فردوسی.
، کنایه از پسر امرد مخطط باشد. (برهان). کنایه از جوان مخطط است. (آنندراج) ، بنده. اسیر. (برهان) (آنندراج). گرفتار. (برهان)
لغت نامه دهخدا
کشتی کوچکی که چند توپ دارد و در رودهای بزرگ و سواحل دریا برای نگهبانی و دفاع مورد استفاده قرارمی گیرد، رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توختار
تصویر توختار
وفا کننده به عهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
کسی که تب دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجدار
تصویر تاجدار
پادشاه داری تاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقدری
تصویر توقدری
ترکی خرچال میشمرغ هوبره از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقعات
تصویر توقعات
جمع توقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقفات
تصویر توقفات
جمع توقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولدات
تصویر تولدات
جمع تولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن دار
تصویر تن دار
کلان، درشت، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توددات
تصویر توددات
جمع تودد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توتزار
تصویر توتزار
جایی که درختان توت درآن زیاد باشد توتستان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفقدات
تصویر تفقدات
جمع تفقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشتدار
تصویر تشتدار
آفتابه چی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تختدار
تصویر تختدار
دارنده تخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدار
تصویر بویدار
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودار
تصویر تودار
رازدار، کسی که افکار خود را پوشیده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دارای طوق (گردن بند) است، پرندگانی که طوقی بر گردن دارند (قمری فاخته کبوتر و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توقدات
تصویر توقدات
جمع توقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجدار
تصویر تاجدار
دارنده تاج، نگاه دارنده افسر، پادشاه، سلطان، بزرگ، سرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابدار
تصویر تابدار
تاب خورده، پیچ خورده، روشن، درخشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
فرهنگ فارسی معین
آب زیرکاه، موذی، حیله گر، محیل، مکار، نیرنگ باز، دورو، ریاکار، ظاهرساز، خوددار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابیده، بافته، آدم رازدار، تب دار، از انواع درختان جنگلی، از مراتع نشتای عباس آباد، از انواع درختان جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی