جدول جو
جدول جو

معنی توسیم - جستجوی لغت در جدول جو

توسیم
در موسم حاضر شدن، به موسم آمدن، داغ و نشان گذاشتن
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
فرهنگ فارسی عمید
توسیم
(تَ رَفْ فُ)
به موسم آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به موسم حاضر آمدن. یقال: وسموا و عرفوا، کما یقال عیدوا فی العید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بسی داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از آنندراج) ، (اصطلاح عروض و قافیه) شمس قیس آرد: آن است که بناء قافیت بر حرفی نهد که نام ممدوح یا آنچه مقصود شاعر است در آن تنسیق گردد، چنانکه انوری گفته است:
ای سر از کبر بر فلک برده
گشته گردان چو انجم فلکی
به عقابی رسیده از مگسی
به سماکی رسیده از سمکی
حاش ﷲ دیو را ملکی...
تا آنجا که گفت:
خواجه هستی چرا نیاموزی
خواجگی کردن از شهاب زکی.
چون خواسته است تا شهاب زکی در قافیت بیارد بناء شعر بر ’کاف’ و ’یاء’ نهاد. و شرف الدین شفروه گفته است:
ای چو دریا سخی چو شیر شجاع
چون قضا حاکم و چو چرخ مطاع...
تا آنجا که گفت:
گر نکردم وداع معذورم
نیست بر مکیان طواف وداع.
چون خواسته است که عذرخویش در تخلف وداع مخدوم بخواهد، بناء قافیت بر ’عین’ نهاد و این صنعت را از بهر آن توسیم خوانند که شاعر اثری از مقصود خویش در قافیت بازنموده است و وسم، داغ نشان کردن است. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم صص 276-277)
لغت نامه دهخدا
توسیم
در موسم حاضر شدن
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
فرهنگ لغت هوشیار
توسیم
((تُ))
داغ و نشان گذاشتن، در موسم حاضر شدن
تصویری از توسیم
تصویر توسیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توهیم
تصویر توهیم
در وهم و خیال انداختن، به گمان افکندن، در غلط و اشتباه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
رسم کردن، کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
در میان قرار دادن چیزی، چیزی را از وسط دونیمه کردن، میانجی کردن، واسطه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
وسعت دادن، فراخ گردانیدن، گشاد کردن، توانگر ساختن و فراخ روزی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
پراکنده کردن، بخش کردن، قسمت کردن، در ریاضیات قاعده یا عملی که به واسطۀ آن معلوم می شود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسوم ٌعلیه) است یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توریم
تصویر توریم
عنصر فلزی کمیاب، نقره ای رنگ، نرم، رادیواکتیو که از منابع انرژی اتمی است که در صنعت به عنوان اکسیژن زدا استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
جامه بخط کردن. (از تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جامه را مخطط کردن. (آنندراج). مبالغۀ رسم. (زوزنی) ، نشانه کردن و نیک نوشتن. (آنندراج). نشان گذاشتن و نقش کردن. (فرهنگ نظام) ، گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. (از اقرب الموارد) ، گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، خطوط خفیه کشیدن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ملازمان تمغادار، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توریم
تصویر توریم
آماسیده گرداندن آماساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توهیم
تصویر توهیم
در غلط و اشتباه انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنسیم
تصویر تنسیم
دم زدن، دریافتن وزه (نسیم)، وزانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیخ
تصویر توسیخ
شوخگناندن چرکین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
بخش کردن، قسمت و توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
نشانه کردن و نیک نوشتن، نقش کردن، جامه را مخطط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
واسطه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدسیم
تصویر تدسیم
تر کرد ن با روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجسیم
تصویر تجسیم
تناور گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توصیم
تصویر توصیم
رنجور کردن تپ، سست اندامی، کرختی (بی حسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
خال کوبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیل
تصویر توسیل
نزدیکی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
فراخ کردن، وسعت دادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسیم
تصویر ترسیم
((تَ))
نشان گذاشتن، رسم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
((تَ))
قسمت کردن، بخش کردن عددی بر عدد دیگر، توزیع کردن، پخش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیع
تصویر توسیع
((تُ))
فراخ کردن، توانگر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسیط
تصویر توسیط
((تُ))
میانجی گری کردن، چیزی را از وسط دو نیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توهیم
تصویر توهیم
((تُ))
به وهم انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشیم
تصویر توشیم
((تُ))
خال کوبیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
بخشش، بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تقسیم شدگی، توزیع، تقسیم بندی
دیکشنری اردو به فارسی
گسترش، پسوند، تمدید
دیکشنری اردو به فارسی
تصویرسازی، تجسّم
دیکشنری اردو به فارسی